سوال: عیسی مسیح کیست؟
جواب: عیسی مسیح کیست؟ آنانی که به وجود خدا شک دارند بیشتر از افرادی هستند که وجود و ماهیت عیسی مسیح را زیر سؤال می نهند. این یک حقیقت پذیرفته شدۀ عمومی است که عیسی مسیح مردی بود که 2000 سال پیش در سرزمین اسرائیل زندگی می کرد. بحث واقعی زمانی آغاز می شود که صحبت از هویت مسیح به پیش آید. تقریباً در همۀ مذاهب اصلی دنیا عیسی مسیح به عنوان یک نبی، یک معلم خوب، و یا یک شخص با خصائل خداگونه مُعرّفی شده است. مشکل اینجاست که کتابمقدس تعلیم می دهد که عیسی مسیح شخصیتی والاتر از همۀ اینها می باشد.
سی. اس. لوئیس، نویسندۀ برجستۀ مسیحی، در کتاب خود به نام "مسیحیت مطلق" می نویسد: "تلاش من آن است که به مردم یاد دهم از بکارگیری الفاظ و عبارات احمقانه در مورد عیسی مسیح اجتناب کنند. هرگز نباید بگوئیم "من حاضرم عیسی مسیح را به عنوان یک معلم اخلاق برجسته بپذیرم ولی ادعایش را مبنی بر اینکه او خداست ردّ می کنم." اگر عیسی مسیح چیزی بیش از یک انسان صِرف نبود؛ و در عین حال، چنین تعلیم والائی از زبانش جاری شد، از نقطه نظر اخلاقی لیاقت نمی داشت حتی یک معلم خوب خوانده شود. تحت این شرایط او یا می بایستی یک دیوانۀ جنونی باشد و یا شیطان مُجسّم. شما باید تصمیم خود را بگیرید. این انسان حقیقی یا باید پسر خدا باشد (چنانکه هست) و یا اینکه آدمی دیوانه (و شاید بدتر). شما می توانید به پیغام او بی توجه باشید، بر صورت او آب دهان انداخته، او را بخاطر پلید بودنش به قتل رسانید. و یا اینکه به پایهای او افتاده، اقرار کنید که او خدا و خداوند شماست. پس بیائید این ادعای احمقانه را که مسیح فقط یک انسان ساده بوده است کنار بگذاریم و درک کنیم که تعلیم کتابمقدس در مورد شخصیت و ماهیت عیسی مسیح این است که او خداست و نه چیزی کمتر."
بنابراین، عیسی مسیح چه ادعائی در مورد خود داشت؟ تعلیم کتابمقدس در بارۀ شخصیت او چیست؟ ابتدا بهتر است به کلمات خود عیسی مسیح در انجیل یوحنا 30:10 توجه کنیم: "من و پدر یک هستیم." در اولین نگاه بنظر نمی رسد که در این آیه عیسی مسیح ادعا کرده باشد که او خداست. ولی عکس العمل یهودیان نسبت به کلام او ثابت می کند که او چنین ادعائی نموده بود. "یهودیان در جواب گفتند، "بسبب عمل نیک تو را سنگسار نمی کنیم بلکه بسبب کفر زیرا تو انسان هستی و خود را خدا می خوانی." (یوحنا 33:10) یهودیان به خوبی فهمیده بودند که وقتی عیسی مسیح مدعی شد که او و پدر یک هستند، او در واقع ادعای الوهیت می کرد. جالب است که در آیات بعدی هیچگاه عیسی مسیح به آنان نگفت "من خدا نیستم!" پس برداشت یهودیان اشتباه نبوده است. با گفتن "من و پدر یک هستیم" عیسی مسیح ادعا کرد که خداست. این ادعا در یوحنا 58:8 نیز دیده می شود: "عیسی بدیشان گفت: "آمین آمین بشما می گویم که پیش از آنکه ابراهیم پیدا شود من هستم." و یهودیان مجدداً قصد سنگسار کردن او کردند. (یوحنا 59:8) "من هستم،" عبارتی که عیسی مسیح در مورد خود بکار گرفت، یکی از نام های خدا در عهد عتیق است (خروج 14:3). تنها دلیل یهودیان برای سنگسار کردن عیسی این بود که آنان او را بخاطر ادعای الوهیت کافر می شمردند.
یوحنا 1:1 می گوید: "... و کلمه خدا بود..." و در یوحنا 14:1 می خوانیم: "و کلمه جسم گردید...." این آیات به وضوح تعلیم می دهند که عیسی خدا در جسم است. توما، یکی از شاگردان مسیح، اینچنین اعتراف کرد: "... ای خداوند من، و ای خدای من" (یوحنا 28:20). و مجدداً عیسی را می بینیم که سعی نکرد کلام او را اصلاح کند. پولس رسول در رسالۀ خود به تیطس 13:2 عیسی مسیح را اینچنین معرفی می کند: "... خدا و نجات دهندۀ خود، عیسی مسیح...." پطرس رسول نیز همین حقیقت را اقرار می کند: "... خدای ما و عسی مسیح نجات دهنده ..." (دوم پطرس 1:1) خدای پدر نیز بر الوهیت کامل عیسی مسیح شهادت می دهد: "... ای خدا تخت تو تا ابدالآباد و عصای ملکوت تو عصای راستی است." پیشگوئی های عهد عتیق بر خدا بودن عیسی مسیح شهادت می دهند: "زیرا که برای ما ولدی زائیده و پسری به ما بخشیده شد، و سلطنت بر دوش او خواهد بود و اسم او عجیب، مُشیر، خدای قدیر، و پدر سرمدی و سرور سلامتی خوانده خواهد شد."
بر طبق بحث منطقی سی. اس. لوئیس ما نمی توانیم به عیسی مسیح فقط به عنوان یک معلم خوب ایمان داشته باشیم. عیسی مسیح بطور واضح و غیر قابل انکار ادعا کرد که خداست. اگر او خدا نباشد، پس یک دروغگوست؛ و واضح است که یک انسان دروغگو نمی تواند یک نبی، یک معلم خوب، و یا شخصی با خصائل خداگونه باشد. به منظور رد نمودن الوهیت عیسی مسیح، بسیاری ازدانشمندان معاصرتلاش کرده اند ثابت کنند که ادعاهای ثبت شدۀ عیسی مسیح در اناجیل کلام واقعی او نمی باشند. آیا استحقاق آن را داریم که مطالب مرقوم در کتابمقدس را زیر سؤال نهیم؟! آیا می توانیم قسمتی از کلام را بپذیریم و قسمتی دیگر را نقض کنیم؟! حاشا. و چگونه ممکن است یک محقق 2000 سال پس از مسیح بدنیا آید و مدعی باشد کلام و ماهیت عیسی مسیح را بهتر و عمیق تر از کسانی می شناسد که با او زیستند، او را خدمت نمودند، و تحت تعلیم او قرار گرفتند؟!! (یوحنا 26:14)
چرا بحث در مورد الوهیت عیسی مسیح اینقدر مهم است؟ چه فرقی میکند که مسیح خدا باشد و یا نباشد؟ مُهم تربن دلیل خدا بودن عیسی این است که اگر او خدا نباشد، مرگ او به عنوان یک انسان مَحض نمی تواند برای پرداخت جریمۀ گناهان همۀ جهان بسنده و کافی باشد (اول یوحنا 2:2). تنها خدا قادر بود اینچنین جریمۀ سنگینی را پرداخت نماید. عیسی مسیح باید خدا باشد تا بتواند دِین سنگین گناه ما را اَدا کند، و در ضمن باید انسان باشد تا بتواند بمیرد. نجات فقط از طریق ایمان به عیسی مسیح مُیَسّر است. الوهیت عیسی مسیح دلیلی است بر اینکه چرا او تنها طریق نجات است. چون او حقیقتاً خداست ادعا نمود: "من راه و راستی و حیات هستم. هیچکس جز بوسیلۀ من نزدپدر نمی آید." (یوحنا 6:14)
عیسی مسیح کیست؟
سوال: آیا عیسی خداست؟ آیا او هرگز ادعا نمود که خداست؟
جواب: عبارت "من خدا هستم" در هیچ جای کتابمقدس از زبان عیسی مسیح نقل نشده است. ولی این به آن معنی نیست که او ادعای خدائی نکرده است. بطور مثال اگر به یوحنا 30:10 مراجه کنیم، عیسی مسیح را می بینیم که ادعا نمود: "من و پدر یک هستیم." شاید در اولین نگاه بنظر نرسد که او اشاره به الوهیتش می کند، ولی عکس العمل یهودیان نسبت به سخنان او ثابت می کند آنها منظور او را به خوبی درک کردند. "یهودیان در جواب گفتند، "بسبب عمل نیک تو را سنگسار نمی کنیم بلکه بسبب کفر زیرا تو انسان هستی و خود را خدا می خوانی." (یوحنا 33:10). یهودیان به خوبی فهمیدند که عیسی خود را خدا می داند. آیات بعدی نشان می دهند که عیسی مسیح نه با برداشت آنان مخالفت کرد و نه سعی کرد آن را اصلاح کند. این ها همه اشاره به این واقعیت می کند که عیسی ادعای خدائی کرد. "من و پدر یک هستیم." (یوحنا 30:10). این ادعا در یوحنا 58:8 نیز دیده می شود: "عیسی بدیشان گفت: "آمین آمین بشما می گویم که پیش از آنکه ابراهیم پیدا شود من هستم." و یهودیان مجدداً قصد سنگسار کردن او کردند. (یوحنا 59:8) تنها دلیل یهودیان برای سنگسار کردن عیسی این بود که آنان او را بخاطر ادعای الوهیت کافر می شمردند.
یوحنا 1:1 می گوید: "... و کلمه خدا بود..." و در یوحنا 14:1 می خوانیم: "و کلمه جسم گردید...." این آیات به وضوح تعلیم می دهند که عیسی خداست. اعمال 28:20 به ما می گوید: "پس نگاه دارید خویشتن و تمامی آن گله را که روح القدس شما را بر آن اُسقُف مقرّر فرمود تا کلیسای خدا را رعایت کنید که آن را به خون خود خریده است." چه کسی کلیسا را به خون خود خریده است؟ عیسی مسیح. ولی اعمال 28:20 می گوید "خدا ... آن را به خون خود خریده است." پس عیسی همان خداست.
توما، یکی از شاگردان مسیح، اینچنین اعتراف کرد: "... ای خداوند من، و ای خدای من" (یوحنا 28:20). و مجدداً عیسی را می بینیم که سعی نکرد کلام او را اصلاح کند. تیطس 13:2 ما را تشویق می کند تا منتظر آمدن خدا و نجات دهندۀ خود عیسی مسیح باشیم. (دوم پطرس 1:1 را نیز ملاحظه کنید) خدای پدر در عبرانیان 8:1 در بارۀ عیسی مسیح چنین می گوید: "امّا در حق پسر، ای خدا تخت تو تا ابدالآباد و عصای ملکوت تو عصای راستی است."
در کتاب مکاشفه فرشته به یوحنای رسول تعلیم می دهد که فقط خدا را پرستش کند (مکاشفه 10:19). در اناجیل عیسی مسیح بارها مورد پرستش واقع شد (متی 11:2؛ 33:14؛ 9:28 ، 17؛ لوقا 52:24؛ یوحنا 38:9) ولی هرگز آنانی را که او را می پرستیدند سرزنش نکرد. اگر عیسی مسیح خدا نبود، اجازه نمی داد مَردُم او را بپرستند. بطور یقین او نیز، به مانند فرشته ای که با یوحنا سخن گفت، به آنان تعلیم می داد که او را نپرستند. کتابمقدس شامل آیات و بخشهای فراوانی است که به الوهیت عیسی اشاره می کنند.
مُهم تربن دلیل خدا بودن عیسی این است که اگر او خدا نباشد، مرگ او به عنوان یک انسان مَحض نمی تواند برای پرداخت جریمۀ گناهان همۀ جهان بسنده و کافی باشد (اول یوحنا 2:2). تنها خدا قادر بود اینچنین جریمۀ سنگینی را پرداخت نماید. تنها خدا می توانست گناهان جهان را بر خود گرفته (دوم قرنتیان 21:5)، بمیرد، و با برخاستنش از مردگان پیروزی خود را بر گناه و مرگ اعلام نماید.
آیا عیسی خداست؟ آیا او هرگز ادعا نمود که خداست؟
سوال: آیا عیسی مسیح تنها راه رسیدن به بهشت است؟
جواب: برای دستیابی به بهشت، مردم استدلالات مختلفی در ذهن خود می پرورند. بعضی ها بر این عقیده اند که: "من آدم خوبی هستم، بنابراین، حتماً به بهشت خواهم رفت." دیگران معتقدند: "درست است که در زندگیم کارهای بدی انجام داده ام، ولی چون تعداد کارهای خوبم بیشتر است، بطور یقین به بهشت خواهم رفت." عده ای نیز بر این باورند: "خدا که نمی آید مرا بخاطر اینکه زندگیم مطابق کتابمقدس نبوده است به جهنم بفرستد. او میداند که زمانه عوض شده است!" و تعدادی دیگر می گویند: "خدا فقط اشخاص خیلی بد (مثل قاتلان و مجرمان آنچنانی) را به جهنم خواهد فرستاد."
در رابطه با این سؤال که "چه کسی به بهشت خواهد رفت و چه کسی به جهنم؟" پاسخ های مردم به ظاهر منطقی می باشند. اما واقعیت امر این است که همۀ آنها با حقیقت اختلاف فاحش دارند؛ اینگونه ادعاها چیزی نیست جز دروغ محض. شیطان، حاکم بر این دنیا، بذر این اندیشه های کاذب را در ذهن مردم می کارد. او و همۀ آنانی که راه های او را متابعت می کنند، دشمن خدا هستند (اول پطرس 8:5). شیطان همیشه خود را نیکو می نمایاند (دوم قرنتیان 14:11)، اما همواره بر افکار آنانی که به خدا تعلق ندارند حکومت میکند. "در ایشان، خدای این جهان، فهم های بی ایمانشان را کور گردانیده است که مبادا تجلی بشارت جلال مسیح، که صورت خداست، ایشان را روشن سازد" (دوم قرلتیان 4:4).
این دروغ است که باور کنیم خدا به گناهان کوچک اهمیت نمی دهد، و یا اینکه تنها "آدم های خیلی بد" به جهنم خواهند رفت. هر گونه گناه قادر است ما را از خدا جدا سازد؛ حتی یک دروغ مصلحتی کوچک. همۀ آدمیان گناه کرده اند، و هیچکس یافت نمی شود که آنقدر بی گناه باشد که بتواند با نیکوئی خود وارد بهشت شود (رومیان 23:3). ورود به بهشت منوط به این نیست که اعمال خوب ما در ترازو سنگین تر از اعمال بد ما باشند. اگر معیار ورود به بهشت اینچنین باشد، همۀ ما به جهنم خواهیم رفت. "اگر از راه فیض است، دیگر از اعمال نیست؛ وگر نه فیض دیگر فیض نیست" (رومیان 6:11). هیچیک از اعمال نیک ما نمیتواند ما را به بهشت برساند (تیطس 5:3).
"از در تنگ داخل شوید زیرا فراخ است آن در، و وسیع است آن طریقی که مؤدی به هلاکت است" (متی 13:7). حتی اگر این بهانه ها را بیاوریم که "بدون استثناء، همۀ مردم زندگی گناه آلود دارند" و یا اینکه "این روزها ایمان داشتن به خدا طرفدار زیادی ندارد،" برای خدا هیچیک قابل قبول نمی باشند. "که در آنها قبل رفتار می کردید بر حسب دورۀ این جهان؛ بر وفق رئیس قدرت هوا یعنی آن روحی که الحال در فرزندان معصیت عمل می کند." (افسسیان 2:2)
وقتی که خدا جهان را آفرید، آنرا بدون نقص آفرید. همه چیز نیکو و کامل بود. او سپس آدم و حوا را آفرید و به آنها ارادۀ آزاد بخشید. آنها حق انتخاب داشتند که خدا را اطاعت کنند یا نه. آدم و حوا، اولین انسان هائی که خدا آفرید، توسط شیطان وسوسه شدند تا از خدا بی اطاعتی کنند. و آنها گناه کردند. بی اطاعتی آنها باعث شد که آنها از خدا دور شوند و دیگر نتوانند در رابطۀ نزدیک با خدا بمانند. این عاقبت تمام افرادی است که بعد از آنان در این جهان متولد می شوند (که شامل حال من و شما نیز می شود). او خدائی است کامل که وجود و حضور گناه را تحمل نمی کند. از آنجا که گناهکار هستیم، قادر نیستیم خود را به بهشت برسانیم. بنابراین، خود خدا راهی مهیا نمود تا ما وارد بهشت شده، رابطه ای نزدیک با او داشته باشیم. "زیرا خدا جهان را اینقدر محبت نمود که پسر یگانۀ خود را داد تا هر که بر او ایمان آورد هلاک نگردد بلکه حیات جاودانی بیابد" (یوحنا 16:3)، "زیرا که مزد گناه موت است، اما نعمت خدا حیات جاودانی در خداوند ما عیسی مسیح" (رومیان 23:6). عیسی مسیح به این جهان آمد تا این طریق حیات را به ما بشناساند؛ و به جای ما بمیرد تا ما هلاک نشویم. سه روز پس از مرگ، او از مردگان برخاست (رومیان 25:4) و پیروزی خود را بر مرگ ثابت نمود. در واقع، عیسی مسیح به عنوان یک پل، شکافی را که بین انسان گناه آلود و خدای قدوس وجود داشت پر نمود. اگر به این حقیقت ایمان آورید، تنها از این طریق است که قادر خواهید بود وارد یک رابطۀ شخصی و نزدیک با خدا شوید.
"و حیات جاودانی این است که تو را خدای واحد حقیقی، و عیسی مسیح را که فرستادی بشناسند" (یوحنا 3:17). اکثر مردم (و حتی شیطان) به خدا ایمان دارند. اما اگر شما میخواهید نجات یابید، باید نزد خدا آئید. خدا قادر است از طریق رابطۀ شخصی که بین خود و شما می آفریند شما را به توبه بکشاند تا او را پیروی کنید. ما باید با تمام آنچه که داریم و انجام می دهیم به عیسی مسیح اعتماد کنیم. "یعنی عدالت خدا که بوسیلۀ ایمان به عیسی مسیح است به همه و کل آنانی که ایمان آورند زیرا که هیچ تفاوتی نیست" (رومیان. 22:3). کتابمقدس تعلیم می دهد که برای نجات انسان هیچ راهی جز عیسی مسیح وجود ندارد. در انجیل یوحنا 6:14 عیسی مسیح ادعا نمود: "من راه و راستی و حیات هستم. هیچکس نزد پدر جز بوسیلۀ من نمی آید."
عیسی مسیح تنها راه نجات است؛ چرا که او تنها شخصی است که قادر است جریمۀ گناهان ما را بپردازد (رومیان 23:6). هیچ مذهب دیگری بر عمق گناه، جدیت، و نتایج آن اینچنین تاکید نمی کند. آمرزش ابدی گناه را در هیچ مذهب دیگری نمی بینید. تنها عیسی خداوند بود که با مرگش بر صلیب تمام گناهان ما را برای همیشه بخشید. هیچیک از بنیانگزاران مذاهب دیگر، آن خدائی نبودند که انسان شوند (یوحنا 1:1 ، 14). تنها راه نجات ما گناهکاران این است که خدای قدوس انسان شود و در قالب انسانی خود گناهان ما را بر خود گیرد. عیسی می بایستی خود خدا باشد تا بتواند دِین ما را ادا نماید. و از طرف دیگر، او باید انسان نیز باشد تا بتواند به جای ما بمیرد. نجات فقط بوسیلۀ ایمان به عیسی مسیح قابل دسترسی می باشد. "در هیچکس غیر از او نجات نیست زیرا که اسمی دیگر زیر آسمان به مردم عطا نشده که بدان باید ما نجات یابیم" (اعمال 12:4).
آیا با مطالعۀ این مطالب تصمیم گرفتید تا با ایمان مسیح را در قلب خود بپذیرید؟ اگر اینچنین است، لطفاً دگمۀ زیر را فشار دهید. "امروز مسیح را در قلب خود پذیرفتم"
آیا عیسی مسیح تنها راه رسیدن به بهشت است؟
سوال: آیا بحث الوهیّت مسیح ، مبنای کتاب مقدسی دارد؟
جواب: علاوه بر ادعاهای مشخصّی که عیسی راجع به خود داشت، شاگردانش نیز الوهیّت او را تصدیق کردند. آنها اعلام نمودند که مسیح قدرت بخشش گناهان را دارد، واین کاری است که فقط خدا میتواند انجام دهد، چون گناهان ما در واقع بر علیه او بوده اند (اعمال 5: 31 ؛ کولسیان 3: 13 ؛ مزمور 130: 4 ؛ ارمیا 31 :34). در همین رابطه، مسیح به عنوان کسی معرّفی شده است که بر زندگان و مُردگان داوری خواهد کرد (دوم تیموتاوس 4 : 1). توما عیسی را "خدای من و خداوند من" خطاب میکند (یوحنا 20 : 28). پولس عیسی را "خدای عظیم و نجات دهنده" مینامد (تیطس 2: 13) ؛ و روشن میسازد که عیسی مسیح قبل از تجسّم ، "در صورت خدا" بود (فیلیپیان 2: 5). نویسندۀ رساله به عبرانیان در خصوص عیسی مینویسد: "ای خدا تخت تو تا ابدالآباد است و عصای ملکوت تو عصای راستی است" (عبرانیان 1: 8). یوحنا میگوید که : "در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود" ( یوحنا 1:1). ودر کلام خدا تعالیم بسیاری وجود دارند که خداوندی و الوهیت عیسی مسیح را تصدیق میکنند (مکاشفه 1: 17 ؛ 2: 8 ؛ 22: 13 ؛ اول قرنتیان 10: 4 ؛ اول پطرس 2: 6- 8 ؛ مزمور 18: 2 ؛ 95: 1 ؛ اول پطرس 5: 4 ؛ عبرانیان 13: 20 )، لیکن فقط یکی از این شواهد کافی است تا ثابت کند که الوهیت مسیح در نزد شاگردان امری پذیرفته شده بود.
مچنین عناوینی به عیسی مسیح نسبت داده شده که در عهد عتیق، فقط مختص یهُوّه (نام رسمی خداوند) بوده است. عنوان عهد عتیقی "نجات دهنده" (مزمور 130: 7 ؛ هوشع 13: 14) در عهد جدید به عیسی مسیح اطلاق شده است (تیطس 2: 13 ؛ مکاشفه 5: 9). عیسی مسیح در متی باب اول، عمانوئیل (خدا با ما) نامیده شده است. در کتاب زکریا 12: 10، این یهوه است که میفرماید : "بر من که نیزه زدهاند ،خواهند نگریست". اما عهد جدید این شرایط را در مورد مصلوب شدن عیسی مسیح توصیف میکند. (یوحنا 19 : 37 ؛ مکاشفه 1 : 7). اگر یهوه را نیزه زده و بر او خواهند نگریست؛ و عیسی مسیح را نیز نیزه زده، بر او نگریستند ؛ پس عیسی مسیح همان یهوه است. در فیلپیان 2: 10 – 11، پولس رسول اشعیا 45: 22 – 23 را در رابطه با عیسی مسیح بکار برده و آنرا تفسیر میکند. او از این فراتر رفته؛ در دعاهای خود نام عیسی را در کنار نام یهوه و هم مرتبه با او، بکار میگیرد: "فیض و سلامتی از جانب پدر ما خدا و عیسی مسیح خداوند بر شما باد" (غلاطیان 1: 3 ؛ افسسیان 1: 2). کفر است اگر برای عیسی الوهیت قائل نشویم. در فرمان تعمید مسیح ، نام عیسی در کنار نام یهوه بکار رفته است: "در نام پدر [مفرد]، پسر و روح القدس" (متی 28: 19؛ همچنین دوم قرنتیان 13: 14). در کتاب مکاشفه ، یوحنا میگوید که همۀ خلقت، مسیح (برّه) را پرستش کردند. پس چنین نتیجه میگیریم که مسیح قسمتی از خلقت نیست.
اعمالی که تنها و تنها شایستۀ ذات اقدس الهی است به عیسی مسیح نسبت داده شدهاند. مسیح نه فقط مُردگان را زنده ساخت (یوحنا 5: 21؛ 11: 38 – 44) ، و گناهان را بخشید (اعمال 5: 31 ؛ 13: 38)، بلکه او خالق عالم هستی و نگهدارندۀ آن است (یوحنا 1: 2؛ کولسیان 1: 16 – 17)! این نکته قانع کنندهتر میشود وقتی که یهوه میفرماید که در طول آفرینش ، تنها بوده است (اشعیا 44: 24). علاوه بر اینها ، عیسی مسیح دارای صفاتی است که فقط خدا میتواند آنها را داشته باشد: ابدی (یوحنا 8: 58)، حاضر مطلق (متی 18: 20 ، 28: 20)، دانای مطلق (متی 16: 21)، و قادر مطلق (یوحنا 11: 38 -44).
حالا ، وقتی شخصی ادعای الوهیت کند؛ گول زدن مَردُم به باور کردن آن، یک چیز است و ثابت نمودن آن چیزی دیگر. مسیح برای اثبات الوهیت خود ، معجزات متعددی انجام داد و حتی از مُردگان نیز قیام فرمود. چند نمونه از معجزات او عبارتند از: تبدیل آب به شراب (یوحنا 2: 7)، راه رفتن بر روی آب (متی 14: 25)، تکثیر چیزهای فیزیکی (یوحنا 6: 11)، شفا دادن کوران (یوحنا 9: 7)، لنگان (مرقس 2: 3) ، و بیماران (متی 9: 35؛ مرقس 1: 40–42) و برخیزانیدن مُردگان (یوحنا 11: 43–44؛ لوقا 7: 11–15؛ مرقس 5: 40–35). و فراتر از همه اینها ، خود مسیح از میان مُردگان قیام فرمود. بجز مرگ و قیام خدایان افسانهای بت پرستان، در هیچ مکتب و یا دین دیگری، تا این حدّ جدّی، موضوع قیام از مُردگان مطرح نشده است. و هیچ دین دیگری تا این حدّ شواهد خارج از نوشته جات مُقدّس، جهت تأ یید صحّت خود، ارائه نداده است. طبق اظهارات دکتر گری هابرماس، حداقل دوازده حقیقت تاریخی وجود دارند که حتی محققین منتقد مسیحیت نیز آنها را میپذیرند.
1. عیسی از طریق مصلوب شدن جان سپرد.
2. او مدفون گشت.
3. مرگ او باعث شد که شاگردانش ناامید شده و متواری گردند.
4. قبرمسیح بعد از چند روز خالی پیدا شد (یا حداقل ادعا شد که خالی پیدا شده است).
5. شاگردان اعتقاد داشتند که ظهورمسیح قیام کرده را تجربه نمودهاند.
6. و بعد از این، شاگردان که انسانهای پُر از شک و تردید بودند، به ایماندارانی جسور تبدیل شدند.
7. این پیغام هستۀ اصلی موعظات کلیسای اولیه را تشکیل میداد.
8. این پیغام در اورشلیم موعظه شد.
9. در نتیجۀ این موعظات، کلیسا متولد شد و رشد کرد.
10. روز قیام، یعنی یکشنبه، به جای روز سَبَت (شنبه) به عنوان روز عبادت، جایگزین شد.
11. یعقوب شکاک نیز وقتی عیسی قیام کرده را ملاقات نمود، متبدل شده ایمان آورد.
12. پولس، دشمن مسیحیت، ظهورمسیح قیام کرده را تجربه نمود و به آن ایمان آورد.
حتی اگر شخصی با موارد مطرح شده در این لیست مخالف باشد؛ مواردی اندک میتوانند قیام مسیح از مردگان را ثابت کرده، خبر خوش انجیل را ارائه دهند؛ خبری که شامل مرگ، دفن، قیام و ظهورعیسی مسیح میباشد (اول قرنتیان 15: 1–5). درحا لی که شاید با استفاده از فرضیههائی بتوان یک و یا دو حقیقت فوق را توجیه کرد، قیام مسیح به تنهایی قادر است توضیح معتبر همۀ موارد فوق باشد. منتقدین میپذیرند که شاگردان ادعا نمودهاند که مسیح قیام کرده را به چشم خود دیدهاند. اما دروغ و وَهم و خیال نمیتواند آنگونه که قیام مسیح زندگی آنان را متبدل کرد؛ تغییر و تبدیل ایجاد کند. اول اینکه آنها چه چیزی را کسب میکردند؟ مسیحیت محبوب و عموم پسند نبود، و طبعاً برای آنها هیچ منفعت مالی را حاصل ننمود. و دوم اینکه مُشتی دروغ گو نمیتوانند برای هدفشان شهید شوند. هیچ عاملی بهتر از قیام مسیح نمیتواند میل و اشتیاق آنان را در روبرو شدن با مرگ ناهنجار، که فقط بخاطر ایمانشان واقع میشد، توضیح دهد. بله، عدۀ بسیاری بخاطر دروغهائی که آنها فکر میکنند حقیقت است، مرگ را پذیرا میشوند اما هیچ کس برای آنچه که میداند حقیقت نیست، جانش را فدا نمیکند.
در نتیجه ، مسیح ادعا نمود که همان یهوه میباشد و دارای الوهیت است (نه چون یکی از خدایان، بلکه برابر با خدای حقیقی). پیروانش (تعدادی یهودی که از بُت پرستی واهمه داشتند) نیز بر این امر ایمان داشته و او را چنین خطاب نمودند. مسیح ادعاهای خود را بوسیله معجزات و قیامی که جهان را تغییر داد به اثبات رساند. و هیچ فرضیۀ دیگری نمیتواند توضیح دهنده این حقایق باشد.
آیا بحث الوهیّت مسیح ، مبنای کتاب مقدسی دارد؟
سوال: آیا واقعا عیسی وجود داشته است؟ آیا شواهد تاریخی برای وجود عیسی مسیح موجود می باشد؟
جواب: معمولا وقتی این سوال پرسیده می شود، شخصی که سوال را مطرح می کند منظورش شواهد خارج از کتاب مقدس است. ما این را که کتاب مقدس نمی تواند خود منبع و مدرکی برای وجود عیسی مسیح باشد رد می کنیم. عهد جدید صدها مثال واقعی از وجود عیسی مسیح دارد. کسانی هستند که زمان نوشتن اناجیل را به قرن دوم میلادی نسبت می دهند، یعنی به بیش از صد سال بعد از مرگ عیسی. حتی اگر چنین باشد (که ما با آن شدیدا مخالفیم)، بر اساس خصوصیت شواهد بسیار قدیمی، نوشته های کمتر از 200 سال بعد از انجام واقعه بسیار قابل اعتماد محسوب می شوند. بعلاوه، عدة زیادی از صاحب نظران (مسیحی و غیر مسیحی) قبول دارند که رسالات پولس رسول (حداقل بعضی از آنها) در واقع بوسیلة پولس در نیمة قرن اول میلادی، کمتر از 40 سال بعد از مرگ عیسی نوشته شده. بر طبق شواهد بسیار قدیمی تاریخی، این دلیلی بسیار قوی برای وجود مردی بنام عیسی در اسرائیل در قرن اول میلادی می باشد.
در ضمن خیلی مهم است که تشخیص بدهیم در سال 70 میلادی، رومیان اورشلیم را تصرف و بیشتر آنرا ویران کردند و مردم آنجا را کشتند. تمام شهرهای آن کاملا سوختند. ما نباید تعجب کنیم اگر بیشتر شواهد وجود عیسی مسیح از بین رفته باشد. خیلی از شاهدین عینی عیسی کشته شدند. این حقایق احتمالا تعداد شاهدان عینی و زندة عیسی را محدود کرد.
با توجه به اینکه خدمت عیسی مسیح نسبتا محدود به قسمت کوچکی از امپراطوری رم بود، با این وصف مقدار قابل توجهی از اطلاعات دربارة مسیح از منابع تاریخی دنیوی هستند. بعضی از این منابع مهم تاریخی عبارتند از:
ناریخ نویس قرن اول رومی بنام تاکیتوس که یکی از دقیق ترین تاریخ نویسان بسیار قدیمی دنیا بحساب می آید، به "مسیحیان" خرافاتی اشاره می کند (از کریستوس که همان لغت لاتین برای مسیح هست گرفته شده)، که او یعنی مسیح در زمان حکومت طیبریوس بدست پنطیوس پیلاطس عذاب کشید. سوتونیوس، منشی اعظم امپراطور هادرین نوشت که مردی بنام کروستوس (یا مسیح) در قرن اول زندگی می کرد. (Annals 15.44)
فلاویوس جزفوس معروفترین تاریخ نویس یهودی است. او در در آثار تاریخیش به "یعقوب، برادر عیسایی اشاره می کند که معروف به مسیح بود." آیه ای بحث بر انگیز وجود دارد (18 : 3) که می گوید، "اکنون در همین زمان عیسی، یک مرد حکیم، اگر بتوان قانونا به او مرد خطاب کرد. زیرا او کسی بود که کارهای تعجب آور و خارق العاده انجام می داد......او مسیح بود......او روز سوم دوباره زنده به آنها ظاهر شد، چنانکه این پیامبران خدا این و هزاران چیز عجیب دیگر را درباره اش پیشگویی کرده بودند. یکی از این نوشته ها می گوید، "در اینوقت مرد حکیمی بود بنام عیسی." اعمال او نیکو بود و از نظر اخلاقی بسیار نیکو و پسندیده بود. و خیلی از یهودیان و از ملتهای دیگر شاگرد او شدند. پیلاطس او را محکوم به مصلوب شدن کرد تا بمیرد. اما آنهایی که شاگردان او شدند، از ایمان به او برنگشتند. آنها گزارش دادند که او سه روز بعد از مصلوب شدنش بر آنها ظاهر شد، و او زنده است، به همین منوال او احتمالا مسیح است که انبیا در مورد او چیزهای عجیبی گفته بودند."
جولیوس افریکانوس، در بحثی از قول تالوس تاریخ نویس دربارة تاریک شدن بعد از مصلوب شدن مسیح صحبت می کند. (نوشته های موجود، 18)
پلینی جوان، در نامه های 10: 96 عادات پرستشی مسیحیان اولیه را ثبت می کند و می گوید که مسیحیان عیسی را بعنوان خدا پرستش می کنند و خیلی رقتار اخلاقی خوبی داشتند. او در ضمن به جشن محبت و شام خداوند اشاره می کند.
تلمود بابلی (سنهدرین 43الف) مصلوب شدن عیسی را در غروب فصح و اتهام بر علیه او را برای جادوگری و تشویق یهودیان به برگشتگی از دین، تایید می کند.
لوسین از ساموساتا یک نویسندة یونانی قرن دوم بود که اعتراف کرد عیسی بوسیلة مسیحیان پرستیده می شد، تعالیم جدید آورد، و بخاطر آنها مصلوب شد. او گفت که تعالیم عیسی شامل برادری بین ایمانداران بود و انکار خدایان دیگر و برگشتن از آنها از اهمیت بسیاری برخوردار بود. مسیحیان بر اساس قوانین عیسی زندگی می کردند، خود را صاحب حیات ابدی می دانستند، و با این مشخص می شدند که از مرگ نمی ترسیدند، بطور داوطلبانه با خدا رازگاهان داشتند، و به مال دنیا اهمیت زیادی نمی دادند.
مارا بار سراپیون می گوید که عیسی مردی حکیم و نیکو بود، خیلی ها او را پادشاه اسرائیل می دانستند، بوسیلة یهودیان کشته شد، و در تعالیم پیروانش زنده است.
در عین حال ما نوشته هایی داریم مثل انجیل حقیقت، نوشته های یوحنا، انجیل توما، نوشته های بلند بالا در بارة قیام و غیره.
در واقع ما تقریبا می توانیم انجیل را از روی منابع غیر مسیحی قرون اولیه دروباره نویسی کنیم: عیسی مسشح خوانده می شد (جزفوس)، کارهای مافوق طبیعی می کرد، برای قوم اسراییل تعالیم جدید آورد، در روز فصح برای آنها بدار آویخته شد (تلمود بابلی)، در یهودیه بود (تاکیتوس)، اما ادعای خدایی میکرد و اینکه بر می گردد (الییزار)، که این را پیروانش باور داشتند، او را بعنوان خدا پرستش می کردند (پلینی جوان).
شواهد بیشماری برای وجود عیسی مسیح وجود دارد، هم در تاریخ کتاب مقدسی و هم در تاریخ دنیوی. بزرگترین دلیل اینکه عیسی مسیح وجود دارد این است که هزاران مسیحی در قرن اول میلادی منجمله حواریون حاضر بودند زندگیشان را بعنوان شهید برای عیسی مسیح بدهند. مردم حاضرند برای چیزی بمیرند که باور دارند حقیقت است، اما هیچکس برای دروغ حاضر نیست بمیرد.
آیا واقعا عیسی وجود داشته است؟ آیا شواهد تاریخی برای وجود عیسی مسیح موجود می باشد؟
سوال: اینکه عیسی پسر خداست یعنی چه؟
جواب: عیسی مثل یک پدر و پسر انسانی، پسر خدا نیست. خدا ازدواج نکرد که پسر داشته باشد. خدا با مریم هم بستر نشد که با هم پسری را تولید کنند. عیسی پسر خداست یعنی خدا در جسم انسان خود را به ما نشان داد (یوحنا 1 : 1 ، 14 ). عیسی پسر خداست که در بدن مریم بوسیلة روح القدس قرار گرفت. لوقا 1 : 35 می گوید، "فرشته در جواب وی گفت روح القدس بر تو خواهد آمد و قوت جضرت اعلی بر تو سایه خواهد افکند. از آنجهه آن مولود مقدس پسر خدا خوانده خواهد شد."
در ضمن محاکمه اش در مقابل رهبران یهودی، کاهن اعظم به عیسی گفت "ترا به خدای حی قسم می دهم ما را بگوی که تو مسیح پسر خدا هستی یا نه" (متی 26 : 63). عیسی بوی گفت "بله، تو گفتی و نیز شما را می گویم بعد از این پسر انسان را خواهید دید که بر دست راست قوت نشسته بر ابرهای آسمان میاید." (متی 26 : 64). رهبران یهود عیسی را به کفر متهم کردند (متی 26 : 65 -66). بعد، در حضور پنطیوس پیلاطس "یهودیان بدو جواب دادند که ما شریعتی داریم و موافق شریعت ما واجب است که بمیرد زیرا خود را پسر خدا ساخته است." (یوحنا 19 : 7 ). چرا ادعای او برای پسر خدا بودن کفر محسوب می شد و باید می مرد؟ رهبران یهود دقیقا معنی"پسر خدا" را می دانستند. پسر خدا بودن یعنی طبیعت خدا را داشتن. پسر خدا بودن یعنی "از خدا" بودن. ادعای داشتن طبیعت خدا یعنی ادعای خدا بودن، برای رهبران یهود کفر بود. بنابراین، بر اساس لاویان 24 : 15 مرگ او را خواستار بودند. عبرانیان 1: 3 این را واضح می گوید که پسر خدا "فروغ جلالش و خاتم جوهرش" می باشد.
مثال دیگر را در یوحنا 17 : 12 می بینیم یعنی جایی که یهودا "پسر هلاکت" خوانده می شود. یوحنا 6 : 71 به ما می گوید که یهودا پسر شمعون بود. پس منظور یوحنا از اینکه یهودا را "پسر هلاکت" معرفی کرده بود چه بود؟ لغت هلاکت یعنی " خرابی، ویرانی، اصراف". یهودا عملا پسر خرابی، ویرانی، و اصراف نبود، اما اینها علامت زندگی یهودا بود. یهودا تجسمی از هلاکت بود. به همین ترتیب، عیسی پسر خداست. پسر خدا خود خداست. عیسی خدای تجسم یافته است (یوحنا 1 : 1 ، 14).
اینکه عیسی پسر خداست یعنی چه؟
سوال: آیا قیام عیسی مسیح راست است؟" اگر چنین است و اگر او روز یکشنبه قیام کرد، چطور می توان گفت که سه روز در قبر بود؟
جواب: کلام خدا شواهد مفصلی ارائه می دهد که در واقع عیسی مسیح از مردگان قیام کرد. قیام مسیح در انجیل متی 28 : 1-20، انجیل مرقس 16: 1-20 ، انجیل لوقا 24 : 1-53 ، و انجیل یوحنا 20 : 1 و 21 : 25 ثبت شده است. مسیح قیام کرده در کتاب اعمال رسولان (اعمال 1 : 1-11) ظاهر شد. از این نوشته ها می توان به اثبات قیام مسیح رسید. اول از همه تغییر زیادی که در شاگردان بوجود آمد. آنها از یک عده که وحشت زده بودند و خود را مخفی کرده بودند، به شاهدانی قوی و با جرئت تبدیل شدند که انجیل را به همة دنیا موعظه کردند. چه چیز دیگری این تغییر بزرگ را می توانست ایجاد کند بغیر از ظاهر شدن مسیح زنده به آنها؟
دوم زندگی پولس رسول بود. چه چیزی او رااز یک عذاب کنندة کلیسا به یک رسول کلیسا تبدیل کرد؟ این وقتی بود که عیسی مسیح قیام کرده در راه به دمشق به او ظاهر شد (اعمال 9 : 1-6). دلیل قانع کنندة سوم قبر خالی بود. اگر مسیج بر نخواسته بود، پس بدن او کجا بود؟ شاگردان و دیگران قبری را که او را در آن دفن کردند دیدند. وقتی بر گشتند، بدن او در آنجا نبود. فرشتگان اعلام کردند که او چنانکه وعده داده بود از مردگان قیام کرده است (متی 28 : 5-7). چهارم اینکه او بعد از قیامش به مردم زیادی ظاهر شد ( متی 28 : 3 و 9 و 16-17 ، مرقس 16 : 9 ، لوقا 24 : 13-35، یوحنا 20 : 19 و 24 و 26-29 و 21 : 1- 14 ، اعمال 1 : 6-8 ، 1 قرنتیان 15 : 5-7).
دلیل دیگر قیام مسیح ارزش زیادی بود که رسولان به قیام او می دادند. یک باب کلیدی دربارة قیام مسیح 1 قرنتیان 15 است. در این باب پولس رسول توضیح می دهد که چرا مهم است قیام مسیح را درک کرده به آن ایمان بیاوریم. قیام مسیح به دلایل زیر اهمیت دارد: 1) اگر مسیح از مردگان قیام نکرده بود، ایمانداری هم وجود نداشت ( 1 قرنتیان 15 : 12-15 ) اگر مسیح از مردگان قیام نکرده بود، قربانی گناه او کفایتی نداشت (1 قرنتیان 15 : 16-19). قیام مسیح ثابت کرد که مرگ او بعنوان فدیة گناهان از طرف خدا پذیرفته شد. اگر او فقط مرده بود و مرده می ماند، این نشان می داد که قربانی او کفایت نکرده بود. در نتیجه، ایمانداران از گناهانشان بخشیده نمی شدند و بعد از مرگ مرده می ماندند (1 قرنتیان 15 : 16-19). آنوقت چیزی بعنوان حیات ابدی وجود نداشت (یوحنا 3 : 16). "لیکن بالفعل مسیح از مردگان برخاسته و نوبر خوابیدگان شده است."( 1 قرنتیان 15 : 20).
بالاخره کلام خدا واضحا می گوید همة آنانی که به عیسی مسیح ایمان دارند، به حیات ابدی داخل می شوند چنانکه او شد (1 قرنتیان 15 : 20-23). اول قرنتیان 15 ادامه و توضیح می دهد که چطور قیام مسیح پیروزی او را بر مرگ ثابت می کند و به ما قدرت می دهد که زندگی پیروزمندانه ای بر گناه داشته باشیم (1 قرنتیان 15 : 24-34). و توضیح می دهد که بدن قیام یافته ای که دریافت خواهیم کرد چقدر پر جلال خواهد بود (1 قرنتیان 15 : 35-49). و می گوید که در نتیجة قیام مسیح همة کسانی که به او ایمان می آورند، پیروزی نهایی بر مرگ دارند (1 قرنتیان 15 : 50-58).
قیام مسیح چه حقیقت پر جلالی است! "بنابراین ای برادران حبیب من پایدار و بیتشویش شده پیوسته در عمل خداوند بیفزایید چون می دانید که زحمت شما در خداوند باطل نیست" (1 قرنتیان 15 : 58). بر اساس کتاب مقدس، قیام عیسی مسیح حقیقتی انکار ناپذیر است. کتاب مقدس قیام عیسی مسیح را ثبت کرده و ثبت می کند که بیش از چهارصد نفر شاهد آن بودند و دلایل تاریخی زیادی می آورد تا اصل حیاتی ایمان مسیحی یعنی قیام مسیح را بنا نماید.
آیا قیام عیسی مسیح راست است؟
سوال: چرا تولد از باکره مهم است؟
جواب: اصل تولد از باکره بسیار مهم است (اشعیاء 7 : 14 ، متی 1 :23 ، لوقا 1 : 27 و 34). اول، بیایید به کلام خدا نگاه کنیم که این واقعه را توضیح می دهد. در جواب سوال مریم، "این چگونه ممکن است؟" (لوقا 1 : 34)، جبرئیل می گوید "روح القدس بر تو خواهد آمد و قوت حضرت اعلی بر تو سایه خواهد افکند." (لوقا 1: 35). فرشته یوسف را تشویق می کند که از ازدواج با مریم نترسد و می گوید "آنچه در وی قرار گرفته است از روح القدس است" (متی 1 : 20). متی می گوید که باکره "او را از روح القدس حامله یافتند" (متی 1 : 18). غلاطیان 4: 4 هم تولد از باکره را تعلیم می دهد "خدا پسر خود را فرستاد که از زن زاییده شد".
از این عبارات، واضح است که تولد عیسی در نتیجة کار روح القدس در بدن مریم بود. هر دو قسمت غیر جسمانی (روح) و جسمانی (رحم مریم) در کار بودند. البته مریم نمی توانست خود را حامله کند و او فقط یک "ظرف" بود. فقط خدا می توانست معجزة در جسم قرار گرفتن را انجام دهد.
بهر حال، با انکار ارتباط فیزیکی بین مریم و عیسی مثل این است که بگوییم عیسی در واقع انسان نبود. کلام خدا به ما تعلیم می دهد که عیسی انسان کامل بود و بدنی جسمانی مثل بدن ما داشت. او این را از مریم گرفت. در عین حال، عیسی خدای کامل و ابدی با طبیعت بیگناه هم بود (یوحنا 1 : 14، 1 تیموتاوس 3 : 16، عبرانیان 2 : 14 -17)
عیسی در گناه بدنیا نیامد و لذا طبیعت بدون گناه داشت (عبرانیان 7 : 26 ). بنظر می آید که طبیعت گناه از یک نسل به نسل دیگر از طریق پدر به ارث می رسد (رومیان 5 : 12، 17، 19). تولد از باکره این موقعیت را بوجود می آورد که انتقال طبیعت گناه صورت نگیرد و اجازه می دهد که خدای ابدی انسان کامل شود.
چرا تولد از باکره مهم است؟
سوال: آیا عیسی روز جمعه مصلوب شد؟" اگر چنین است و اگر او روز یکشنبه قیام کرد، چطور می توان گفت که سه روز در قبر بود؟
جواب: کتاب مقدس دقیقا نمی گوید که چه روزی از هفته عیسی مصلوب شد. دو نظر عمومی بر این است که جمعه و یا چهارشنبه مصلوب شد. بعضی ها هم برای اینکه هر دوعقیده را در نظر بگیرند، پنج شنبه را روز مصلوب شدن او اعلام می کنند.
عیسی در انجیل متی 12 : 40 می گوید "زیرا همچنانکه یونس سه شبانه روز در شکم ماهی ماند پسر انسان نیز سه شبانه روز در شکم زمین خواهد بود." آنهایی که طرفدار مصلوب شدن در روز جمعه هستند می گویند طریقی هست که می توان با آن در قبر بودن را سه روز محاسبه کرد. در فکر یک یهودی قرن اول میلادی، قسمتی از روز بعنوان یک روز کامل محسوب می شد. از آنجایی که عیسی قسمتی از جمعه و تمام شنبه و قسمتی از یکشنبه را در قبر بود، می توان گفت که سه روز در قبر بوده. یکی از بحث های اساسی در مورد اینکه جمعه روز مصلوب شدن بوده در انجیل مرقس 15 : 42 دیده می شود که می گوید عیسی در "روز قبل از سبت" مصلوب شد. اگر منظور سبت هفتگی باشد، یعنی شنبه، آنوقت می توان گفت که روز جمعه روز مصلوب شدن او بوده. بحث دیگر برای روز جمعه می گوید آیاتی مثل متی 16 : 21 و لوقا 9 : 22 تعلیم می دهند که عیسی روز سوم قیام می کند، بنابراین او مجبور نبود تمام سه شبانه روز را در قبر بگذراند. در حالیکه بعضی از ترجمه ها می گویند"در روز سوم" برای این آیات، نه همة آنها، و نه همه موافقند که "در روز سوم" بهترین ترجمه ایست که می توان کرد. بعلاوه، مرقس 8: 31 می گوید که عیسی" بعد" از سه روز قیام کرد.
بحث پنج شنبه دید جمعه را وسعت داده اساسا می گوید که وقایع زیادی ( بعضی می گویند حدود 20 واقعه) بین زمان دفن کردن مسیح در عصر جمعه وصبح روز یکشنبه در جریان بودند. کسانی که به مصلوب شدن در پنج شنبه معتقدند می گویند که چون شنبه، سبت یهودیان، تنها روز کامل بین عصر جمعه و صبح یکشنبه است، بنظر می آید که یکی دو روز اضافه این مشکل را حل می کند و اینطور بحث می کنند که مثلا اگر شما دوستی را از دوشنبه شب ندیده باشید و او را صبح پنج شنبه ببینید، به او می گویید که سه روز است تو را ندیده ام، در حالیکه عملا 60 ساعت (دو روز و نیم) بوده. اگر عیسی روز پنج شنبه مصلوب شد، مثل این مثال می توان گفت که سه روز در قبر بوده.
کسانی که به مصلوب شدن عیسی در چهارشنبه معتقدند، میگو یند در آن هفته دو سبت بوده. بعد از اولین سبت ( آنکه در غروب مصلوب شدن بود (مرقس 15 : 42 و لوقا 23 : 52-54 )، زنان عطریات خریدند- توحه کنید که بعد از سبت خرید کردند (مرقس 16 : 1). این دید که چهار شنبه روز مصلوب شدن بود، می گوید "سبت"فصح بود (رجوع کنید به لاویان 16: 29 -31 و 23 : 24 -32 و 39 ، که در آنها روزهای خیلی مقدس به سبت خوانده شده اند و الزاما روز هفتم هفته نیستند). سبت دوم آن هفته سبت معمولی هفتگی بود. توجه کنید که در لوقا 23 : 56، زنان که بعد از سبت اول عطریات خریده بودند، برگشتند، عطریات را آماده کردند و بعد "در روز سبت استراحت کردند" (لوقا 23 : 56 ). آنها اینطور بحث می کنند که زنان نمی توانستند تا بعد از سبت عطریات بخرند، در حالیکه قبل از سبت آنها را آماده کرده بودند و این تنها در صورتی امکان دارد که دو سبت وجود داشته باشد. با این دید که دو سبت وجود داشته، اگر عیسی در پنح شنبه مصلوب شده، روز مقدس (فصح) پنج شنبه غروب شروع شده و غروب جمعه تمام شده یعنی در شروع سبت هفتگی، شنبه. خرید عطریات بعد از سبت اول (فصح) یعنی خرید در روز شنبه که شکستن سبت بود.
پس بر اساس عقیدة مصلوب شدن عیسی در چهارشنبه، تنها توضیحی که حساب کتاب مقدسی را در مورد زنها و عطریات بهم نمی زند و درک عملی از متی 12 : 40 می دهد، این است که عیسی در چهارشنبه مصلوب شده باشد. روز سبت که روز خیلی مقدسی بود (فصح) در روز پنج شنبه بود، زنان عطریات را (بعد از آن) در جمعه خریداری کردند و برگشتند و در همان روز عطریات را آماده کردند و در شنبه که سبت هفتگی بود استراحت نمودند و بعد عطریات را صبح زود یکشنبه به قبر آوردند. عیسی نزدیک غروب چهارشنبه دفن شد، که در تقویم یهودی روز پنج شنبه محسوب می شود. با استفاده از تقویم یهودی، شما پنج شنبه شب (شب اول) را دارید، پنج شنبه (روز اول)، جمعه شب (شب دوم)، روز جمعه (روز دوم)، شنبه شب (شب سوم)، و روز شنبه (روز سوم). ما دقیقا نمی دانیم که او در چه موقع قیام کرد، اما می دانیم که قبل از غروب یکشنبه (یوحنا 20 : 1، مریم مجدلیه "وقتی هنوز تاریک بود" آمد)، بنابراین او می توانسته بلافاصله بعد از غروب شنبه قیام کرده باشد، که شروع اولین روز هفته برای یهودیان است.
یک مشکل احتمالی با نظر چهارشنبه این است که شاگردانی که با عیسی در راه عمواس می رفتند اینکار را"در همان روز" قیام انجام دادند (لوقا 24 : 13). شاگردان، که عیسی را تشخیص نمی دهند، برای او دربارة مصلوب شدن عیسی تعریف می کنند (24 : 21) و می گویند که "امروز روز سوم از این وقایع است" (24 : 22). چهارشنبه تا یکشنبه چهار روز است. یک توضیح احتمالی این است که ممکن است آنها از غروب چهارشنبه که عیسی را دفن کردند، حساب کرده باشند که شروع پنج شنبة یهودیهاست و پنج شنبه تا یکشنبه را می توان سه روز حساب کرد.
چیزی که اهمیت دارد این نیست که کدام روز هفته عیسی مصلوب شد. اگر این مطلب خیلی مهم بود، کلام خدا روز و وقت آن را واضحا بیان می کرد. چیزی که مهم است این است که او مرد و در جسم زنده شد و از مردگان قیام کرد. چیزی که به همان اندازه اهمیت دارد دلیل مرگ اوست که کفارة گناهان همه را بپردازد. یوحنا 3 : 16 و 3 :36 هر دو می گویند که نتیجة اعتماد کردن به او بدست آوردن حیات ابدیست. این همانقدر حقیقت دارد که اگر او چهارشنبه، پنج شنبه، و یا جمعه مصلوب شده باشد.
آیا عیسی روز جمعه مصلوب شد؟
سوال: آیا عیسی بین مرگ و قیامش به جهنم رفت؟" اگر چنین است و اگر او روز یکشنبه قیام کرد، چطور می توان گفت که سه روز در قبر بود؟
جواب: ابهام زیادی در مورد این سوال وجود دارد. این موضوع اول از اعلامیة حواریون سرچشمه گرفت که می گوید "او به جهنم نزول کرد". نوشته هایی هم وجود دارند که بسته به نوع ترجمة آنها، رفتن عیسی به "جهنم" را توضیح می دهد. در یادگیری این موضوع، مهم است که اول درک کنیم کتاب مقدس دربارة مرگ چه می گوید.
در نوشته های عبری، کلمه ای که مرگ را توضیح می دهد، شئول است. این لغت یعنی "محل مردگان" یا "محل روحهای جدا شده." در عهد جدید لغت یونانی "هیدز" آمده که اشاره به "محل مردگان" است. قسمتهای دیگر عهد جدید می گوید که شئول/ هیدز مکانی موقتیست، جایی که روحها در آنجا در انتظار قیام و داوری نهایی هستند. مکاشفه 20 : 11-15 توضیح واضحی در مورد تفاوت این دو می دهد. جهنم (دریاچة آتش) دائمی است و مکان داوری نهایی برای بی ایمانان می باشد. هیدز مکان موقتیست. پس، نه ، عیسی به جهنم نرفت چون جهنم پدیده ایست در آینده، و فقط بعد از داوری تخت بزرگ سفید بکار می آید (مکاشفه 20 : 11-15).
شئول/ هیدز پدیده ایست با دو قسمت (متی 11: 23 و 16: 18 ولوقا 10 : 15 و 16 : 23، اعمال 2 : 27-31)، محل نجات یافتگان و محل گمشدگان. محل نجات یافتگان "فردوس" و "آغوش ابراهیم" است که از محل گمشدگان بوسیلة یک درة بزرگ جدا می شود(لوقا 16 : 26). وقتی عیسی به بهشت صعود کرد، او کسانی را که در فردوس بودند (ایمانداران) با خود برد (افسسیان 4 : 8-10). قسمت گمشدگان شئول/ هیدز عوض نشده باقی مانده است. همة بی ایمانان که می میرند به آنجا رفته منتظر داوری نهایی در آینده می شوند. آیا عیسی مسیح به شئول/ هیدز رفت؟ بله، بر اساس افسسیان 4 : 8-10 و 1 پطرس 3 : 18-20 .
بعضی از ابهامات از قسمتهایی مثل مزمور 16 : 10-11 ایجاد شده که در ترجمة کینگ جیمز، "زیرا جانمرا در جهنم ترک نخواهی کرد و قدوس خود را نخواهی گذاشت که فساد را ببیند. طریق حیات را به من خواهی آموخت." "جهنم" ترجمة درستی از این آیه نیست. درست آن "قبر" یا "شئول" است. عیسی به دزد کنارش گفت "امروز با من در فردوس خواهی بود" (لوقا 23: 43). بدن عیسی در قبر بود، روح او به قسمت" فردوس" در شئول/ هیدز رفت. آنوقت او همة عادلان مرده را از فردوس برداشته با خود به بهشت برد. متاسفانه، در خیلی از ترجمه های کتاب مقدس، مترجم یک کلمه را هر بار یکسان و یا درست ترجمه نمی کند، مثل ترجمة لغت های عبری و یونانی برای عالم اموات "شئول"، "هیدز"، و جهنم "هل".
بعضی ها این عقیده را دارند که عیسی به جهنم یا قسمت عذاب در شئول/ هیدز رفت تا برای گناهان ما حتی بیشتر تنبیه شود. این عقیده کاملا بر خلاف کتاب مقدس است. مرگ عیسی بر روی صلیب و عذاب کشیدن او بجای ما بطور کامل بهای آزادی ما را پرداخت. خون ریخته شدة او بود که گناهان ما را پاک کرد (1 یوحنا 1: 7-9). وقتی او بر صلیب آویزان بود، تمام گناه بشر را بدوش کشید. او برای ما گناه شد."زیرا او را که گناه نشناخت در راه ما گناه ساخت تا ما در وی عدالت خدا شویم." (2 قرنتیان 5 : 21). این بر دوش گرفتن گناه به ما کمک می کند که در باغ جتسیمانی درد مسیح را دربارة جام گناه که باید بر روی صلیب بر او ریخته می شد درک کنیم.
وقتی عیسی بر روی صلیب گفت "الهی الهی مرا چرا ترک کردی؟" (متی 27: 46)، آنوقت بود که او از پدر جدا شد چون گناه روی او قرار گرفت. وقتی روحش را می داد گفت "ای پدر بدستهای تو روح خود را می سپارم" (لوقا 23 :46). عذابی که او بجای ما کشید تکمیل شد. روح او به قسمت فردوس هیدز رفت. عیسی به جهنم نرفت. عذابهای عیسی وقتیکه مرد بپایان رسید و بهای گناه پرداخته شد. بعد او در جسم متبدل شده قیام کرد و با صعودش به جلال برگشت. آیا عیسی به جهنم رفت؟ نه. آیا عیسی به شئول/ هیدز رفت؟ بله.
آیا عیسی بین مرگ و قیامش به جهنم رفت؟
سوال: مسیح در فاصلۀ میان مرگ و قیام خود، کجا بود؟
جواب: در اول پطرس 3: 18–19 میخوانیم: "زيرا كه مسيح نيز برای گناهان يك بار زحمت كشيد، يعنی عادلی برای ظالمان، تا ما را نزد خدا بياورد؛ در حاليكه بحسب جسم مُرد، لكن بحسب روح زنده گشت، و به آن روح نيز رفت و موعظه نمود به ارواحی كه در زندان بودند".
عبارت " بحسب روح" در آیه 18 به لحاظ ساختاری دقیقاً مانند عبارت "بحسب جسم" میباشد. بنابراین اینطور بنظر میرسد که میتوان کلمه روح را در همان زمینهای که کلمۀ جسم بکار گرفته شده است مطالعه کرد. کلامات " بحسب روح زنده گشت" اشاره به این حقیقت دارند که روح انسانی عیسی مسیح (که بخاطر ما گناه شده و مرگ را پذیرفت)، از پدر جدا شد (متی 27: 46). این مقایسه و تقابل میان مسیح مجسم شده و روح القدس نیست؛ بلکه مطابق متی 27: 41 و رومیان 1: 3–4 بین روح و جسم است. بعد از آنکه عیسی مسیح کفارۀ گناهان ما را به کمال رسانید، روح او، آن مشارکتی را که برای مدتی گسیخته شده بود دوباره از سر گرفت.
اول پطرس 3: 18–22 ارتباط لازم میان رنج مسیح (آیه 18) و جلال یافتن او را (آیه 22) بیان میکند. فقط پطرس است که راجع به اتفاقاتی که حد فاصل مرگ و قیام عیسی رخ دادهاند، اطلاعات مشخصی ارائه میدهد. عبارت "موعظه نمود" واژۀ غیرمعمولی است که در عهد جدید برای موعظۀ انجیل بکار میرفت. معنی تحت اللفظی آن "از پیش خبر دادن" و یا بشارت دادن است. مسیح رنج کشید و بر روی صلیب جان سپرد و جسد او در قبر گذاشته شد و وقتی او بر صلیب گناه شد، روح او نیز مُرد . اما زمانیکه بحسب روح زنده گشت، او آن را به خدای پدر تسلیم نمود. مطابق پطرس، عیسی مسیح ، در زمانی مابین موت و قیامش، به ارواحی كه در زندان بودند پیغام خاصی را اعلام نمود.
پطرس مردمی را که عیسی به سوی آنان رفت "ارواح" (یا جانها) خطاب میکند؛ نه "روحها" (3: 20). در عهد جدید، کلمه "روحها" برای توصیف فرشتگان و نیروهای شریر، مورد استفاده قرار گرفته است؛ و نه برای توصیف انسانها! واینطور بنظر میرسد که آیۀ 22 چنین مفهومی را در بر دارد. همچنین هیچ جای کلام گفته نشده که عیسی به ملاقات جهنم رفت. در اعمال 2: 31 میخوانیم که او به عالم اموات رفت. اما عالم اموات، جهنم نیست؛ بلکه عالم مُردگان است. عالم اموات مکان موقتی است که مُردگان آنجا انتظار قیامت را میکشند. مکاشفه 20: 11-15 تفاوت بین این دو را بخوبی مشخص میکند. جهنم مکان نهائی داوری گم شدگان است؛ اما عالم اموات مکانی است موقتی.
خداوند ما روح خود را به پدر سپرد و جان داد و حد فاصل مرگ و قیام خویش به عالم مُردگان رفت تا به موجودات روحانی (احتمالاً فرشتگان سقوط کرده ؛ یهودا 6) که احتمالاً قبل از طوفان نوح نیز وجود داشته اند؛ پیغامی ارائه نماید. آیه 20 قضیه را روشن میسازد. پطرس نمیگوید که او به این روحهای در زندان چه میگوید؛ اما نمیتواند پیغام نجات باشد زیرا فرشتگان نمیتوانند نجات یابند (عبرانیان 2: 16). احتمالاً آن پیغام، اعلام پیروزی مسیح بر شیطان و تمام نیروهای شریرش بوده است (اول پطرس 3: 22؛ کولسیان 2: 15). از افسسیان 4: 8-10 اینچنین بنظر میرسد که مسیح به بهشت (لوقا 16: 20؛ 23: 43) رفت و تمام آنانی را که قبل از مرگش به او ایمان آورده بودند به بهشت ببَرَد. جزئیات آنچه اتفاق افتاده است در متن ارائه نشدهاند. اما اکثر محققین کتاب مقدس معتقدند که عبارت "اسیری را به اسیری بُرد" را میتوان اینگونه تفسیر کرد.
بنابراین، با وجود همۀ آنچه گفته شد؛ کلام خدا بطور کامل مشخص نکرده است که مسیح دقیقاً در این سه روز، یعنی مابین مرگ و قیامش، چه کار میکرد. چنین بنظر میرسد که او پیروزی خود را بر فرشتگان سقوط کرده وبی ایمانان اعلام میکرد. آنچه را بطور یقین میتوانیم بدانیم این است که او در این مدت به مردم فرصت دوباره برای نجات نداد. هیچ جواب قطعی برای کار مسیح در فاصلۀ بین مرگ و قیامش وجود ندارد. شاید این یکی از اسرای است که تا به روز جلال آنرا درک نخواهیم نمود.
مسیح در فاصلۀ میان مرگ و قیام خود، کجا بود؟
سوال: آیا مسیح می توانست گناه کند؟ اگر او قادر به گناه کردن نبود، واقعا چطور قادر است در ضعف های ما شریک شود (عبرانیان 4: 15)؟ اگر او نمی توانست گناه کند، پس وسوسه چه معنی می داد؟
جواب: این سوال جالب دو جنبه دارد. مهم است که بیاد داشته باشیم سوال این نیست که آیا او گناه کرد. در هر دو جنبه چنانکه کتاب مقدس واضحا می گوید، عیسی گناه نکرد (2 قرنتیان 5: 21، 1 پطرس 2: 22). سوال این است که آیا عیسی می توانست گناه کند. آنهایی که به بی گناهی او ایمان دارند عقیده دارند که عیسی نمی توانست گناه کند. آنهایی که عقیده دارند عیسی می توانست مورد وسوسه قرار گیرد، می گویند او می توانست گناه کند، اما نکرد. کدام دید درست است؟ تعلیم واضح کلام خدا این است که عیسی بی گناه بود-عیسی نمی توانست گناه کند. اگر او گناه کرده بود، هنوز می توانست امروزه هم گناه کند چون طبیعت او همان است که در زمانی که بر زمین زندگی می کرد. او خدا-انسان است و همیشه همینطور باقی می ماند یعنی خدا بودن کامل و انسان بودن کامل در یک شخص بدون اینکه قابل جدا شدن باشند متحد می گردند. باور به اینکه عیسی می توانست گناه کند یعنی قبول اینکه خدا می تواند گناه کند. "زیرا خدا رضا بدین داد که تمامی پُری در او ساکن شود" (کولسیان 1: 19). کولسیان 2: 9 می افزاید، "که در وی از جهة جسم تمامی پُری الوهیت ساکن است."
اگر چه مسیح کاملا انسان بود، اما او با طبیعت گناه آلودی که ما با آن بدنیا آمدیم بدنیا نیامد. او البته که بهمانگونه که ما وسوسه شدیم وسوسه شد و در آن وسوسه هایی که شیطان در مقابل او گذاشت بدون گناه ماند چون خدا بود و نمی توانست گناه کند. گناه بر خلاف طبیعت اوست (متی 4: 1، عبرانیان 2: 18، 4: 15، یعقوب 1: 13). در لغت، گناه یعنی شکستن قانون. خدا قانون را اختراع کرد، و قانون طبیعتا یعنی آنچه خدا انجام می دهد یا انجام نمی دهد، بنابراین گناه یعنی آن چیزی که خدا طبیعتا انجام نمی دهد.
وسوسه شدن بخودی خود گناه نیست. یکنفر می تواند شما را با چیزهایی وسوسه کند که اصلا تمایل به انجام آنها ندارید مثل قتل و یا بی بند و باریهای جنسی. احتمالا شما اصلا تمایلی ندارید که در این فعالیتها شرکت کنید، اما بهر حال وسوسه شدید چون کسی احتمال انجام دادن آن را جلوی شما گذاشت. اقلا دو معنی برای کلمة "وسوسه" وجود دارد:
1) به شما پیشنهاد گناه آلودی می شود که از طرف کسی یا چیزی خارج از شماست و یا بخاطر طبیعت گناه آلودتان از فکر خودتان می باشد.
2) فکر اینکه در کاری گناه آلود شرکت کنید و با تمرکز بر روی لذات و نتایج آن در واقع آن عمل را در فکر خود انجام دهید.
در اولین معنی، فکر یا عمل گناه آلود نیست، اما در دومی هست. وقتی شما به عملی گناه آلود فکر می کنید و احتمال انجام آنرا برای خود باز می گذارید، از خط گناه عبور کرده اید. عیسی بصورت معنی اول وسوسه شد و نه بصورت دوم، چون طبیعت گناه آلود نداشت. شیطان اعمال خاصی را که گناه بود در مقابل عیسی گذاشت، اما او هیچ علاقة درونی به انجام آن گناهان نداشت. بنابراین مثل ما وسوسه شد ولی بی گناه باقی ماند.
کسانیکه به این اعتقاد دارند که عیسی می توانست گناه کند، باور دارند که اگر عیسی نمی توانست گناه کند، پس نمی توانست واقعا وسوسه را تجربه کرده باشد. ما باید بیاد داشته باشیم که کسی مثل خدا لازم نیست تجربه ای را داشته باشد تا آنرا درک کند. خدا همه چیز را دربارة همه چیز می داند. در حالیکه خدا هیچوقت تمایلی به گناه نداشته است، و مسلما هیچوقت گناه نکرده است، اما او می داند و درک می کند که چه چیز گناه است. خدا می داند و درک می کند که وسوسه شدن یعنی چه. عیسی موقعیت ما را در برابر وسوسه شدن درک می کند چون "می داند" نه اینکه مثل ما "تجربه" کرده باشد.
عیسی می داند که وسوسه شدن یعنی چه، اما گناه را نچشیده است. این مانع نمی شود که او بتواند به ما کمک کند. ما با گناهانی که برای انسان رایج است (1 قرنتیان 10: 13) وسوسه می شویم. این گناهان را می توان به سه دسته کرد: "شهوت جسم، خواهش چشم و غرور زندگانی" (1 یوحنا 2: 16). به وسوسة حوا و وسوسة مسیح دقت کنید، آنوقت می بینید که همة آن وسوسه ها در این سه دسته هستند. عیسی در تمام قسمتها که ما وسوسه شدیم وسوسه شد، اما کاملا مقدس باقی ماند. اگر چه طبیعت فاسد ما تمایل درونی به شرکت در بعضی گناهان را دارد، اما ما قادریم از طریق مسیح به این گناهان غالب شویم چون ما دیگر بردة گناه نیستیم بلکه خادم خدا (رومیان 6، بخصوص آیة 2 و 16-22).
آیا مسیح می توانست گناه کند؟
سوال: چرا نسب نامة عیسی در متی و لوقا اینقدر با هم متفاوتند؟
جواب: نسب نامة عیسی در دو قسمت از کلام خدا گفته شده است: متی 1 و لوقا 3: 23-38. متی نسب نامة عیسی را تا ابراهیم ذکر می کند. لوقا نسب نامه را از عیسی تا آدم بیان می کند. بهر حال، دلیل خوبی وجود دارد که باور کنیم متی و لوقا در حقیقت دو نسب نامة مختلف هستند. برای مثال، متی پدر یوسف را یعقوب ذکر می کند (متی 1: 16)، در حالیکه لوقا پدر یوسف را هالی معرفی می نماید (لوقا 3: 23). متی اجداد را تا سلیمان پسر داوود می برد (متی 1: 6)، در حالیکه لوقا آنرا تا ناتان پسر داوود می رساند (لوقا 3: 31). در واقع، بین داوود و عیسی ، تنها اسامیی که در این دو نسب نامه مشترک هستند سالتیئیل و زروبابل می باشند (متی 1: 12 و لوقا 3: 27).
بعضی ها به این تفاوتها بعنوان اشتباه در کتاب مقدس نگاه می کنند. در حالیکه، یهودیان رکوردها را بسیار بدقت انجام می دادند، بخصوص در رابطه با نسب نامه ها. غیر ممکن است که متی و لوقا یک نسب نامه را بصورت دو نسب نامة کاملا متفاوت و ضد و نقیض بتحریر در آورده باشند. باز هم باید تکرار کرد که از داوود تا مسیح، نسب نامه ها کاملا متفاوت هستند. حتی اشاره به سالتیئیل و زروبابل احتمالا اشاره به دو نفر مختلف است. متی می گوید پدر سالتئیل یَکُنیا بود در حالیکه لوقا می گوید پدر سالتیئیل نِیِری بود. خیلی طبیعی بود که مردی بنام سالتیئیل اسم پسرش را بخاطر افراد معروفی که این نام را داشتند زروبابل بگذارد (کتاب عزرا و نحمیا).
توضیح دیگر این است که متی نسب نامة نَسَبی و لوقا نسب نامة سببی را بیان می کنند. اگر کسی میمرد بدون اینکه پسری داشته باشد، رسم بود که برادر آن مرد با زن برادرش ازدواج می کرد و پسر آنها اسم آن مرد را ادامه می داد. در حالیکه این امکان وجود دارد، اما این دید که در هر نسلی از داوود تا مسیح این اتفاق افتاده باشد و به این دلیل اسامی در دو نسب نامه متفاوتند خیلی بعید بنظر می آید.
با توجه به این توضیحات، بیشتر معلمان محافظه کار کتاب مقدس تصور می کنند که لوقا نسب نامة مریم و متی نسب نامة یوسف را بتحریر در آورده است. متی نسب نامة یوسف (پدر قانونی مسیح) را تا سلیمان پسر داوود معرفی می کند و لوقا نسب نامة مریم را (فامیل خونی مسیح) تا ناتان پسر داوود بیان می کند. چون لغتی برای داماد نبود و یوسف بعنوان پسر هالی از طریق ازدواج با دخترش مریم معرفی شده است. از هر نسب نامه ای، عیسی از نسل داوود است و برای مسیح بودن واجد شرایط است. نوشتن نسب نامه از طریق مادر بنظر غیر طبیعی می آید، اما تولد از باکره هم عادی نیست. لوقا می گوید که عیسی بگمان خلق پسر یوسف بود (لوقا 3: 23).
چرا نسب نامة عیسی در متی و لوقا اینقدر با هم متفاوتند؟
سوال: آیا عیسی مسیح ازدواج کرد؟
جواب: عیسی مسیح قطعا ازدواج نکرد. امروزه افسانه های رایجی هستند که می گویند عیسی مسیح با مریم مجدلیه ازدواج کرد. این افسانه کاملا دروغ است و پایه و اساس خداشناسی، تاریخی، و کتاب مقدسی ندارد. در حالیکه یکی دو تا از اناجیل دروغین اشاره می کنند که عیسی مسیح با مریم مجدلیه رابطة نزدیک داشته است، اما هیچکدام از آنها نمی گویند که آنها ازدواج کردند و یا رابطة عشقی داشتند. نزدیکترین توصیف آنها این بوده که عیسی مریم مجدلیه را بوسید، که این براحتی می تواند یک بوسة دوستانه باشد. بعلاوه حتی اگر این اناجیل مستقیما هم می گفتند که عیسی با مریم مجدلیه ازدواج کرده بود، هیچ اعتباری نداشتند چون این اناجیل اناجیل دروغین هستند که نوشته شده اند تا به مسیح فقط تصویری عرفانی بدهند.
اگر عیسی مسیح ازدواج کرده بود، کتاب مقدس این را به ما می گفت، و یا اشاره ای به آن می شد. کلام خدا در مورد موضوعی به این مهمی هیچوقت ساکت نمی ماند. کتاب مقدس به مادر عیسی، پدر خوانده اش، و خواهر و برادرهای ناتنی اش اشاره می کند. پس چرا باید از اشاره به زن او غفلت نماید؟ آنهایی که باور دارند و تعلیم می دهند که عیسی ازدواج کرده بود اینکار را می کنند که او را فقط انسان و یک شخص معمولی و مثل بقیه جلوه دهند. مردم نمی خواهند باور کنند که عیسی خدا در جسم بود (یوحنا 1: 1، 14، 10: 30). پس، در مورد ازدواج و بچه دار بودن عیسی مسیح و اینکه او انسانی معمولی بود افسانه می سازند و آنرا باور می کنند.
سوال دیگر این است که، "آیا عیسی مسیح می توانست ازدواج کرده باشد؟" ازدواج گناه نیست. و رابطة جنسی در ازدواج هم گناه نیست. پس، بله عیسی می توانست ازدواج کند و هنوز برة پاک خدا و نجات دهندة جهان باشد. در عین حال، دلیل کتاب مقدسی برای ازدواج عیسی مسیح وجود ندارد. در این بحث نکتة ما این نیست، بلکه آنهایی که باور دارند عیسی ازدواج کرده بود، ایمان به بیگناهی او ندارند و باور ندارند که او مسیح است. خدا عیسی را برای ازدواج و درست کردن فرزند نفرستاد. مرقس 10: 45 به ما می گوید که چرا عیسی آمد، "زیرا که پسر انسان نیز نیامده تا مخدوم شود بلکه تا خدمت کند و تا جان خود را فدای بسیاری کند."
آیا عیسی مسیح ازدواج کرد؟
سوال: اگر عیسی خدا بود، چطور می توانست به خدا دعا کند؟ آیا او به خود دعا می کرد؟
جواب: برای فهمیدن عیسی بعنوان خدا بر روی زمین که به پدرش در آسمان (بهشت) دعا می کند و با او حرف می زند، ما باید درک کنیم که پدر ابدی و پسر ابدی قبل از اینکه عیسی بشکل انسان به زمین بیاید در رابطة ابدی بودند. لطفا یوحنا 5: 19-27 را بخوانید، بخصوص آیة 23 که عیسی تعلیم می دهد پدر پسر را فرستاد (همینطور یوحنا 15: 10 را بخوانید). عیسی وقتی در بیت لحم بدنیا آمد پسر خدا نشد. او همیشه در ابدیت پسر خدا بوده و هست و خواهد بود.
اشعیاء 9: 6 به ما می گوید که پسر بخشیده شد و فرزند بدنیا آمد. عیسی همیشه در تثلیث بوده است همانطور که روح القدس. تثلیث همیشه وجود داشته است، خدای پدر، خدای پسر، و روح القدس، نه سه خدا، اما یک خدا در سه شخص. عیسی تعلیم داد که او و پدر یک هستند (یوحنا 10: 30)، یعنی اینکه او و پدر از یک جنس هستند. پدر، پسر، و روح سه شخصیت مساوی در یک خدا هستند. این سه همیشه باهم در ارتباط بوده و خواهند بود.
وقتی عیسی، پسر ابدی خدا بشکل انسان آمد، جلال آسمان را ترک کرد و صورت غلام بخود گرفت (فیلیپیان 2: 5-11). بعنوان خدا-انسان، وقتی از طرف شیطان وسوسه می شد، از طرف مردم بدروغ متهم می شد، و یا مردم او را رد و بالاخره مصلوب می کردند، او باید اطاعت از پدر را می آموخت (عبرانیان 5: 8). دعای او به پدر آسمانیش درخواست برای قدرت و حکمت بود (یوحنا 11: 41-42) و (مرقس 1: 35، 6: 46). دعای او نشان می داد که او چقدر به پدر وابسته بود تا بتواند نقشة نجات او را به انجام برساند. یوحنا 17 از این دعای کهانت اعظم مسیح شهادت می دهد. دعای او نشان می دهد که او تسلیم ارادة پدر شد و بر صلیب رفت و جریمة (مرگ) ما را برای شکستن قانون خدا پرداخت (متی 26: 31-46). البته، او در بدن پرجلال از قبر قیام کرد، در حالیکه بخشش و حیات ابدی را برای آنهایی که از گناهانشان توبه می کنند و به او ایمان می آورند بدست آورد.
هیچ اشکالی ندارد که خدای پسر با خدای پدر صحبت کند. همانطور که گفته شد، آنها قبل از اینکه مسیح بصورت انسان به زمین بیاید با هم رابطة ابدی داشتند. این رابطه در اناجیل نشان داده شده است و ما می توانیم ببینیم چطور پسر خدا در انسانیت خود ارادة پدر را انجام داد و در اینکار نجات را برای فرزندانش خرید (یوحنا 6: 38). ادامة اطاعت مسیح از پدر آسمانیش با دعاهایش قدرت و تمرکز پیدا می کرد. دعاهای او برای ما نمونه ایست که باید آنرا دنبال کنیم.
عیسی مسیح وقتی روی زمین بود و به پدرش در آسمان دعا می کرد، خدا بودنش کمتر نمیشد. او نشان می داد که حتی با وجود بی گناه بودنش، لازم بود که زندگی با دعاهای زنده داشته باشد تا ارادة پدر را انجام دهد. دعا کردن عیسی به پدر نشانة رابطه اش در تثلیث بود و نمونه ای بود برای ما که باید از طریق دعا به خدا تکیه کنیم تا قدرت و حکمت مورد نیازمان را بدست آوریم. از آنجایی که مسیح، بعنوان خدا-انسان، احتیاج داشت زندگی پر از دعاهای زنده داشته باشد، پس پیروان او هم امروزه باید به همینگونه زندگی کنند.
اگر عیسی خدا بود، چطور می توانست به خدا دعا کند؟ آیا او به خود دعا می کرد؟
سوال: آیا عیسی برادران و خواهرانی داشت؟
جواب: به برادران عیسی در خیلی از آیات کتاب مقدس اشاره شده است. متی 12: 46، لوقا 8: 19، و مرقس 3: 31 می گویند که مادر عیسی و برادران او بدیدن او آمدند. کتاب مقدس به ما می گوید که عیسی چهار برادر داشت: یعقوب، یوسف، شمعون، و یهودا (متی 13: 55). کتاب مقدس همچنین به ما می گوید که عیسی خواهرانی داشت، اما اسم آنها و یا تعداد آنها نوشته نشده است (متی 13: 56). در یوحنا 7: 1-10، برادران او به جشن رفتند درحالیکه او نرفت. در اعمال رسولان 1: 14، برادران او و مادرش با شاگردان دعا می کردند. غلاطیان 1: 19 می گوید یعقوب برادر عیسی بود. طبیعی ترین نتیجه از این قسمتها این است که عیسی واقعا برادر ناتنی داشت.
بعضی از کاتولیکها می گویند که این "برادران" درواقع فرزندان عمو عمه و خاله و دایی او بودند. یک کلمة مخصوص یونانی برای این گونه اقوام وجود دارد اما در کتاب مقدس از آن برای آنها استفاده نشده است. اگر آنها این گونه اقوام عیسی بودند، پس چرا بیشتر مواقع با مریم مادر عیسی نام برده شده اند؟ چیزی در محتوای کلام نیست که غیر از این شهادت دهد که آنها برادر خوانده های خونی او بودند.
یک گروه دیگر از کاتولیکها این بحث را می کنند که خواهران و برادران عیسی فرزندان یوسف از ازدواج قبلی اش بودند. کل این مطلب که سن یوسف خیلی بیشتر از مریم بوده و او قبلا ازدواج کرده و دارای فرزندان بوده و بعد مجرد شده و با مریم ازدواج کرده هیچکدام در کلام خدا نیست و اساس کتاب مقدسی ندارد. مشکل با این مطلب در اینجاست که کتاب مقدس حتی اشاره ای هم نمی کند که یوسف قبل از ازدواج با مریم ازدواج قبلی و یا فرزندان می داشت. اگر یوسف قبل از ازدواج با مریم حداقل شش فرزند داشته بود، چرا آنها در مسافرت مریم و یوسف به بیت لحم (لوقا 2: 4-7) و یا سفر به مصر (متی 2: 13-15) و یا سفر به ناصره (متی 2: 20-23) با آنها نبودند؟
دلیل کتاب مقدسی وجود ندارد که باور کنیم این خواهر و برادرها کسی جز فرزندان واقعی مریم و یوسف بودند. آنهایی که با این عقیده مخالفند که عیسی برادران و خواهران ناتنی خونی داشته این ایده را از کتاب مقدس نگرفته اند، بلکه از مفهوم حاملگی قبلی و بکارت دائمی مریم گرفته اند که کتاب مقدسی نیست: "اما او (یوسف) تا پسر نخستین خود را نزائید او را نشناخت و او را عیسی نام نهاد." (متی 1: 25). عیسی برادران و خواهران ناتنی داشت که فرزندان مریم و یوسف بودند. این تعلیم واضح کلام خداست.
آیا عیسی برادران و خواهرانی داشت؟
سوال: چرا عیسی باید در چنان زحماتی می رفت؟
جواب: اشعیاء 52: 14 می گوید، "چنانکه بسیاری از تو در عجب بودند (از آنجهة که منظر او از مردمان و صورت او از بنی آدم بیشتر تباه گردیده بود." عیسی در طی محاکمه اش شدیدا زجر کشید، شکنجه شد و مصلوب گردید (متی 27، مرقس 15، لوقا 23، یوحنا 19). هر چند که زجر او وحشتناک بود، اما در مقابل دردهای روحانی که او در آنوقت کشید هیچ بود. دوم قرنتیان 5: 21 می گوید، "زیرا او را که گناه نشناخت در راه ما گناه ساخت تا ما در وی عدالت خدا شویم." عیسی وزن گناهان تمام دنیا را بر دوش کشید (1 یوحنا 2: 2). این گناه بود که باعث شد عیسی فریاد بزند "الهی الهی مرا چرا ترک کردی؟" (متی 27: 46). پس، با وجود درد و سختی شدید جسمانی، این درد در مقابل درد تحمل گناهان انسان و مرگ برای پرداخت جریمة آنها هیچ بود (رومیان 5: 8).
اشعیاء سختیهای عیسی را بطور واضحی پیشگویی می کند. "خوار و نزد مردمان مردود و صاحب غمها و رنج دیده و مثل کسیکه رویها را از او بپوشانند و خوار شده که او را بحساب نیاوردیم. لکن او غمهای ما را بر خود گرفت و دردهای ما را بر خویش حمل نمود و ما او را از جانب خدا زحمت کشیده و مضروب و مبتلا گمان بردیم و حال آنکه بسبب تقصیرهای ما مجروح و بسبب گناهان ما کوفته گردید و تادیب سلامتی ما بر وی آمد و از زخمهای او ما شفا یافتیم" (اشعیاء 53: 3-5). مزمور 22: 14-18 قسمت دیگری از کلام که بسیار پر قدرت است و صدمات مسیح را پیشگویی می کند می گوید: "مثل آب ریخته شده ام و همة استخوانهایم از هم گسیخته. دلم مثل موم گردیده در میان احشایم گداخته شده است. قوت من مثل سفال خشک شده و زبانم به کامم چسبیده و مرا به خاک موت نهاده زیرا سگان دور مرا گرفته اند. جماعت اشرار مرا احاطه کرده دستها و پاهای مرا سفته اند. همة استخوانهای خود را می شمارم. ایشان به من چشم دوخته می نگرند. رخت مرا در میان خود تقسیم کردند و بر لباس من قرعه انداختند."
چرا عیس باید اینهمه زجر بکشد؟ بعضی ها فکر می کنند که قسمتی از شکنجة جسمی عیسی بخاطر تنبیه او برای گناهان ما بود. این تا حدی درست است، چون در عین حال، شکنجه ای که مسیح در آن رفت از تنفر و ظلم انسانها حکایت می کند تا از تنبیه خدا برای گناه. تنفر واقعی شیطان از خدا و عیسی قطعا قسمتی از انگیزة پشت همة این شکنجه ها بود. صدمات بر عیسی اضافه شد تا اینکه نهایت تنفر انسان گناهکار نسبت به خدای قدوس دیده شود(رومیان 3: 10 – 18).
چرا عیسی باید در چنان زحماتی می رفت؟
سوال: اینکه عیسی برة خداست یعنی چه؟
جواب: وقتی در یوحنا 1: 36 و یوحنا 1: 29 عیسی برة خدا خوانده شد، در واقع به او بعنوان قربانی کامل و بی عیب برای گناهان اشاره شد. برای اینکه بفهمیم مسیح که بود و چه کرد، باید از عهد عتیق شروع کنیم، چونکه نبوتهایی در آن است که در مورد آمدن مسیح بعنوان یک هدیة جرم و قربانی گناه صحبت می کند (اشعیاء 53: 10). در واقع، تمام سیستم قربانیها بوسیلة خدا در عهد عتیق برقرار شد و پایة آمدن عیسی مسیح را بنا کرد که قربانی کامل خدا برای پرداخت جریمة گناهان قوم او بود (رومیان 8: 3، عبرانیان 10).
قربانی بره ها رُل خیلی مهمی در زندگی مذهبی یهودیان و در سیستم قربانیها بازی می کرد. وقتی یحیی تعمید دهنده به عیسی بعنوان "برة خدا که گناه جهان را بر می دارد" اشاره کرد (یوحنا 1: 29)، یهودیانی که این را شنیدند احتمالا فورا فکر یکی از قربانیهای مهم را کردند. چون وقت عید فصح نزدیک بود، اولین فکر ممکن است فکر قربانی فصح بوده باشد. جشن فصح یکی از جشنهای اصلی یهودیان بود که به یادبود کار رهایی بخش خدا برای قوم اسرائیل از بند مصر هر سال برگزار می شد. در واقع، کشتن برة فصح و پاشیدن خون آن بر سر در خانه ها (خروج 12: 11-13) تصویر زیبایی از کار فدیة مسیح بر روی صلیب است. آنهایی که او برایشان مرد با خون او پوشیده شده اند و از فرشتة مرگ محافظت می شوند (از نظر روحانی).
قربانی مهم دیگری که در آن بره قربانی می شد، قربانی روزانه در معبد اورشلیم بود. هر صبح و هر بعد از ظهر، یک گوسفند در معبد برای گناهان قوم قربانی می شد (خروج 29: 38-42). این قربانیهای روزانه، مثل بقیة قربانیها، فقط برای این بودند که مردم را بطرف قربانی کامل مسیح بر روی صلیب راهنمایی کنند. درواقع، زمان مرگ مسیح بر صلیب همزمان با قربانی بعد از ظهر بود که در معبد گذرانیده می شد. در ضمن یهودیان در آن وقت با اشعیاء و ارمیاء، انبیای عهد عتیق آشنایی داشتند که آمدن کسی را پیشگویی کرده بودند که آورده می شد "مثل برة دست آموز که به مذبح برند" (ارمیاء 11: 19، اشعیاء 53: 7) و با شکنجه ها و قربانی آزادی اسرائیل را فراهم می کرد. البته، آن شخص کسی بجز عیسی مسیح نبود، "برة خدا".
درحالیکه عقیدة قربانی امرزه عجیب بنظر می آید، اما مفهوم پرداخت و بها چیزیست که هنوز و بسادگی قابل درک است. ما می دانیم که جریمة گناه مرگ است (رومیان 6: 23) و گناهان ما ما را از خدا دور می کنند. بعلاوه می دانیم که کتاب مقدس به ما یاد می دهد که ما همه گناه کرده ایم و هیچکدام در مقابل خدا بیگناه نیستیم (رومیان 3: 23). بخاطر گناهانمان، ما از خدا جدا شده ایم، و در مقابل او مجرم هستیم. بنابراین تنها امیدی که ما می توانیم داشته باشیم این است که او خود راهی برای ما مهیا کند تا بتوانیم با او آشتی کنیم و این همان کاری است که او کرد وقتیکه پسرش عیسی مسیح را فرستاد تا بر صلیب بمیرد. مسیح مرد تا فدیة گناهان ما را بپردازد یعنی فدیة گناهان کسانیکه به او ایمان آورند.
از طریق مرگ او بر صلیب بعنوان قربانی کامل برای گناه و از طریق قیام او که سه روز بعد از مرگش بود، اگر به او ایمان بیاوریم همین الان حیات ابدی را داریم. این حقیقت که خدا خودش هدیة قربانی و فدیة گناههان ما را تامین کرده است قسمتی از خبر خوش پر جلال و مجید انجیل است که بطور واضح در 1 پطرس 1: 18-21 می گوید "زیرا می دانید که خریده شده اید از سیرت باطلی که از پدران خود یافته اید نه به چیزهای فانی مثل نقره و طلا، بلکه به خون گرانبها چون خون برة بی عیب و بیداغ یعنی خون مسیح که پیش از بنیاد عالم معین شد لکن در زمان آخر برای شما ظاهر گردید که بوساطت او شما بر آن خدائیکه او را از مردگان بر خیزانید و او را جلال داد ایمان آورده اید تا ایمان و امید شما بر خدا باشد".
اینکه عیسی برة خداست یعنی چه؟
سوال: در کجای عهد عتیق دربارة مسیح می گوید؟
جواب: در عهد عتیق نبوتهای زیادی دربارة عیسی مسیح وجود دارد. بعضی از مفسرین تعداد نبوتهای ناجی را به صدها نبوت تخمین می زنند. در اینجا واضحترین و مهمترین این نبوتها را برایتان ذکر میکنیم.
دربارة تولد مسیح – اشعیاء 7: 14 " بنابراین خود خداوند بشما آیتی خواهد داد اینک باکره حامله شده پسری خواهد زائید و نام او را عمانوئیل خواهد خواند." اشعیاء 9: 6 "زیرا که برای ما ولدی زائیده پسری به ما بخشیده شد و سلطنت بر دوش او خواهد بود و اسم او عجیب و مشیر و خدای قدیر و پدر سرمدی و سرور سلامتی خوانده خواهد شد." میکا 5: 2 "و تو ای بیت لحم افراته اگر چه در هزاره های یهودا کوچک هستی از تو برای من کسی بیرون خواهد آمد که بر قوم من اسرائیل حکمرانی خواهد کرد و طلوعهای او از قدیم و از ایام ازل بوده است."
در مورد خدمت عیسی و مرگ او – زکریا 9: 9 "ای دختر صهیون بسیار وجد بنما و ای دختر اورشلیم آواز شادمانی بده اینک پادشاه تو نزد تو میاید. او عادل و صاحب نجات و حلیم می باشد و بر الاغ و کرة بچه الاغ سوار است." مزمور 22: 16-18 "زیرا سگان دور مرا گرفته اند . جماعت اشرار مرا احاطه کرده دستها و پاهای مرا سفته اند. همة استخوانهای خود را می شمارم. ایشان به من چشم دوخته می نگرند. رخت مرا در میان خود تقسیم کردند و بر لباس من قرعه انداختند."
احتمالا واضحترین نبوت دربارة عیسی باب 53 کتاب اشعیاء است. بخصوص اشعیاء 53: 3-7 "خوار و نزد مردمان مردود و صاحب غمها و رنج دیده و مثل کسیکه رویها را از او بپوشانند و خوار شده که او را بحساب نیاوردیم. لکن او غمهای ما را بر خود گرفت و دردهای ما را بر خویش حمل نمود و ما او را از جانب خدا زحمت کشیده و مضروب و مبتلا گمان بردیم و حال آنکه بسبب تقصیرهای ما مجروح و بسبب گناهان ما کوفته گردید. و تادیب سلامتی ما بر وی آمد و از زخمهای او ما شفا یافتیم. جمیع ما مثل گوسفندان گمراه شده بودیم و هر یکی از ما براه خود برگشته بود و خداوند گناه جمیع ما را بر وی نهاد. او مظلوم شد اما تواضع نموده دهان خود را نگشود مثل بره ای که برای ذبح می برند و مانند گوسفندی که نزد پشم برنده اش بی زبان است همچنان دهان خود را نگشود."
نبوت "هفت هفتاد" دانیال باب 9 تاریخ دقیق منقطع شدن مسیح را پیشگویی می کند. اشعیاء 50: 6 بطور دقیق ضرباتی را که عیسی متحمل شد بیان می کند. زکریا 12: 10 دربارة سوراخ شدن بدن مسیح نبوت می کند، که بعد از مردن عیسی بر صلیب اتفاق افتاد. نمونه های بسیار دیگری را می توان نام برد، اما همینها کافیست. یقینا عهد عتیق آمدن عیسی را بعنوان مسیح نبوت می کند.
در کجای عهد عتیق دربارة مسیح می گوید؟
سوال: اینکه عیسی پسر انسان است یعنی چه؟
جواب: عیسی بعنوان پسر انسان 88 بار در عهد جدید نام برده شده است. معنی اولیة "پسر انسان" اشاره به نبوت دانیال 7: 13-14 است که می گوید "در رویای شب نگرستیم و اینک مثل پسر انسان با ابرهای آسمان آمد و نزد قدیم الایام رسید و او را بحضور وی آوردند. و سلطنت و جلال و ملکوت به او داده شد تا جمیع قومها و امتها و زبانها او را خدمت نمایند. سلطنت او سلطنت جاودانی و بی زوال است و ملکوت او زایل نخواهد شد." عبارت "پسر انسان" یک لقب برای منجی و مسیح بود. عیسی کسیست که قدرت و جلال و پادشاهی به او داده شد. وقتی عیسی این عبارت را استفاده می کرد، نبوتهای دربارة پسر انسان را به خود مربوط می ساخت. یهودیان بطور بسیار نزدیک و دقیقی با این عبارت و معنی آن آشنایی داشتند. عیسی ادعا می کرد که مسیح است.
معنی دیگر عبارت "پسر انسان" این است که عیسی واقعا یک انسان بود. خدا حزقیال را 93 بار "پسر خاک" خطاب کرد. در اینکار خدا حزقیال را یک انسان می خواند. پسر یک انسان خاکی انسانی خاکیست. عیسی خدای کامل بود (یوحنا 1: 1)، اما او انسان هم بود (یوحنا 1: 14). 1 یوحنا 4: 2 به ما می گوید، "به این روح خدا را می شناسیم: هر روحیکه بعیسی مسیح مجسم شده اقرار نماید از خداست." بله، عیسی پسر خدا بود – او در اصل خدا بود، عبارت "پسر انسان" به ما می گوید که عیسی هم مسیح و هم یک انسان کامل و واقعی است.
اینکه عیسی پسر انسان است یعنی چه؟
سوال: چرا خدا در زمانیکه عیسی را فرستاد اینکار را کرد؟ چرا زودتر نه؟ چرا دیرتر نه؟
جواب: "لیکن چون زمان به کمال رسید خدا پسر خود را فرستاد که از زن زائیده شد و زیر شریعت متولد" (غلاطیان 4: 4). این آیه می گوید که خدای پدر "وقتیکه زمان به کمال رسید" پسرش را فرستاد. در زمان قرن اول خیلی چیزها در حال اتفاق بود، حداقل از نظر انسانی، و بنظر می آید که برای آمدن مسیح زمان ایده ال بود.
1) بین یهودیان گمان بر این بود که مسیح می آید. رومیان بر اسرائیل حکومت می کردند و یهودیان را تشنة آمدن مسیح کرده بودند.
2) رومیان بیشتر دنیا را زیر حکومتشان متحد کرده بودند، و سرزمینهای مختلف زیر یک اتحاد آمده بودند. بعلاوه، چون امپراطوری در صلح نسبی بسر می برد، مسافرت امکانپذیر بود، که به ایمانداران اولیه این فرصت را می داد که انجیل را پخش کنند. چنین آزادی برای سفر در زمانهای دیگر غیر ممکن بود.
3) در حالیکه روم از نظر ارتشی حاکم بود، یونان از نظر فرهنگی. یک نوعی از زبان یونانی ( نه یونانی کلاسیک) که رایج بود زبان معاملات بوده و در تمام کشور صحبت می شد و ترویج انجیل را به اقوام مختلف از طریق این زبان مشترک امکانپذیر می کرد.
4) این حقیقت که خیلی از بتهای دروغین نتوانسته بودند حکومت رومیان را منغرض کنند باعث شده بود که خیلی ها بت پرستی را ترک کنند. در عین حال، در شهرهایی که فرهنگ بیشتر رواج داشت، فلسفة یونانی و علم آن زمان، مردم را از نظر روحانی تهی گذاشته بود چنانکه امروزه حکومتهای کمونیست و بی خدا مردم را تهی گذاشته است.
5) مذاهب اسرارآمیز آن زمان بر روی خدای نجات دهنده ای تاکید می کردند که این خدا خون قربانی را لازمة پرستش می دانست، بنابراین خبر انجیل که مسیح قربانی نهایی است برای آنها باور کردنی می نمود. یونانیها همچنین به ابدی بودن روح و جان (اما نه جسم) اعتقاد داشتند.
6) ارتش روم سربازان را از مناطق مختلف استخدام می کرد و فرهنگ و آداب رومی و ایده هایی (مثل انجیل) را که هنوز به آن نواحی نرسیده بودند به آنها یاد می داد. اولین خبر انجیل در بریتانیا بوسیلة سربازان مسیحی منتشر شد.
عبارات بالا بر اساس دید انسانی به آن زمان و حدس برای این است که چرا آن مقطع از تاریخ زمان خوبی برای آمدن مسیح بود. اما این را می دانیم که راههای خدا راههای ما نیستند (اشعیاء 55: 8)، و اینها ممکن است دلیل فرستادن پسر خدا در آن زمان خاص باشد و یا نباشد. از محتوای غلاطیان 3 و 4، واضح است که خدا می خواست پایه ای را از طریق شریعت یهودیان بر جا بگذارد که راه برای آمدن مسیح آماده شود. شریعت باید به مردم کمک می کرد که عمق گناهانشان را درک کنند (که با آن ممکن نیست بتوانند شریعت را نگه دارند) پس ممکن است با آمدگی بیشتری درمان گناه را از طریق عیسی مسیح قبول کنند (غلاطیان 3: 22 و 23، رومیان 3: 19و 20). شریعت همچنین در قدرت بود (غلاطیان 3: 24) تا مردم را بطرف عیسی مسیح برساند. اینکار را از طریق نبوتهای زیاد دربارة مسیح که عیسی آنها را به انجام رسانید، انجام داد. بعلاوه شریعت با سیستم قربانی که احتیاج به قربانی برای گناه را نشان می داد اعتراف می کرد که خود قادر به نجات کسی نیست زیرا بعد از هر قربانی باز قربانی دیگری لازم بود. تاریخ عهد عتیق همچنین تصاویری از انسان و کار مسیح را با وقایع گوناگون و جشنهای مذهبی نشان می دهد (مثل آماده بودن ابراهیم برای قربانی کردن اسحق، و یا جزئیات عید فصح در ضمن خروج از مصر، و غیره).
بالاخره، مسیح وقتی آمد که نبوت خاصی را دراینباره بکمال رسانید. دانیال 9: 24-27 از "هفتاد هفته" یا هفتاد "هفت" صحبت می کند. ما می توانیم تاریخ را امتحان کنیم و جزئیات اولین شصت و نه هفته (هفتادمین هفته در آینده اتفاق می افتد) را کنار هم بگذاریم. شمارش معکوس هفتة هفتادم با فرمان شروع بازسازی اورشلیم (آیة 25) شروع می شود. این فرمان بوسیلة اَرتَحشَستا (اردشیر دراز دست) در سال 445 قبل از میلاد داده شد (نحمیا 2: 5). بعد از هفت "هفتها" بعلاوة 62 "هفتها" یا 69 ضربدر 7 سال، نبوت می گوید "مسیح منقطع خواهد شد و از آن او نخواهد بود بلکه قوم آن رئیس که می آید شهر و قدس را خراب خواهد ساخت و آخر او در آن سیلاب خواهد بود" (یعنی خرابی عظیم)(آیة 26). در اینجا ما مرجعی غیر قابل اشتباه دربارة مرگ نجات دهنده بر صلیب داریم. یک قرن پیش سِر رابرت اندرسون در کتابش به اسم "آمدن شاهزاده" با استفاده از سالهای نبوتها، در نظر گرفتن سالهای کبیسه، اشتباهات تقویمی، تغییر از قبل از میلاد به بعداز میلاد و غیره، جزئیاتی را دربارة 69 هفته محاسبه کرده بود و فهمیده بود که 69 هفته درست در روز ورود پیروزمندانة مسیح به اورشلیم خاتمه می یابد، یعنی 5 روز قبل از مرگش. یکنفر می تواند این تاریخها را استفاده کند یا نه، اما نکته در اینجاست که زمان آمدن مسیح با جزئیات این نبوت بوسیلة دانیال و بیش از پانصد سال قبل از وقوع آن بتحریر در آمده است.
زمان آمدن مسیح در جسم طوری بود که مردم آن زمان آمادة آمدنش بودند. از آن تاریخ ببعد مردم در هر قرنی بیش از قرن قبل دلایلی دارند که عیسی درواقع همان مسیح است که قول آمدنش داده شده بود و او با به انجام رسانیدن نبوتهایی که با جزئیات زیاد آمدنش را پیشگویی کرده بودند این را به اثبات رسانید.
چرا خدا در زمانیکه عیسی را فرستاد اینکار را کرد؟ چرا زودتر نه؟ چرا دیرتر نه؟
سوال: چرا ما باید به قیام مسیح ایمان بیاوریم؟
جواب: این تقریبا یک امر تثبیت شده است که عیسی مسیح در ملا عام در یهودیه در قرن اول میلادی و در حکومت پنطیوس پیلاطس بدستور هیئت سنهدرین یهودیان مصلوب شد. جوزف فلاویوس، کورنیلیوس تاکیتوس، لوسیان از سموساتا، میمونایدز که تاریخ نویس غیر مسیحی بودند و حتی سنهدرین یهود شاهدان عینی مسیحی اولیه را در مورد مرگ عیسی مسیح که اتفاق تاریخی مهمی بود تایید می کنند.
در مورد قیام از مردگان، چندین مدرک وجود دارد که انجام این واقعه را قطعی بنظر می آورد. نابغة فقهی و بین المللی این اواخر سر لیونل لوخو (از کتاب گنیس در رکوردهای جهانی که مشهور به داشتن سابقة 245 دفاع پشت سر هم در موارد قتل و برنده شدن همة آنهاست)، این اشتیاق و اعتماد مسیحیان را در قدرت ادعایشان برای قیام مسیح به این صورت بیان می کند که، "من بیش از 42 سال بعنوان وکیل دفاعی در قسمتهای مختلف دنیا کار کرده ام و هنوز بطور فعال مشغول کار هستم. من افتخار داشتم و شانس آوردم که در موارد زیادی پشت سر هم در مقابل هیت منصفه برنده شدم و باید بگویم که مدارک برای قیام مسیح آنقدر زیاد است که قبول این مدارک جایی برای شک نمی گذارد. قابل پیش بینی است که جامعة دنیوی، بخاطر تعهدش به روش ناتورالیسم، به این مدارک قیام عیسی مسیح عکس العمل بی تفاوتی نشان دهد. برای کسانی که با این لغت آشنایی ندارند، روش ناتورالیسم یک طبیعت انسانی است که همه چیز باید با طبیت منطبق و قابل توضیح باشد. اگر یک واقعة تاریخی توضیح طبیعی را بهم بزند (مثلا یک قیام معجزه آسا)، دانشمندان دنیوی علی رغم شواهد، اغلب به آن با شک و تردید زیادی نگاه می کنند و مهم نیست چقدر این شواهد محکم باشند.
از نظر ما، چنین وفاداری تزلزل ناپذیر به علل طبیعی بدون در نظر گرفتن شواهد اساسی اشتباه است و به بررسی شواهد (حتی اگر هم کافی باشند) بطور بی نظر نمی انجامد. ما با دکتر وِرنهِر وُن براون و بسیاری دیگر موافقیم که هنوز اعتقاد دارند اصرار در یک فلسفة رایج می تواند مانع بررسی کردن یک موضوع با بی طرفی باشد. و یا بعبارتی که خود دکتر وُن براون می گوید، "اصرار فقط در قبول یک نتیجه... باعث از بین رفتن بی طرف بودن علم است."
با گفتن این مطلب، بیایید چند مدرک قیام را بررسی کنیم.
اولین مدرک قیام مسیح
برای شروع، ما باید شهادت شاهدان عینی را ارائه دهیم. مدافعان مسیحیت اولیه شاهدان عینی زیادی را دیده بودند که بعضی از آنها تجربیات خود را برشتة تحریر درآورده بودند. خیلی از این شاهدان عینی با ارادة خود شکنجه های طولانی و مرگ را تحمل کردند اما شهادت خود را انکار نکردند. این حقیقت نشان می دهد که چقدر در اعتقادشان صمیمی و خالص بودند و فریب دهنده و ریاکار نبودند. بر اساس مدارک تاریخی (کتاب اعمال رسولان 4: 1-17، نامه های پلینی به تراجان 10، 96، غیره) بیشتر مسیحیان می توانستند فقط با انکار ایمانشان به زحمات خود خاتمه دهند. در عوض بنظر می آید که آنها ترجیح دادند سختیها را متحمل شوند و قیام مسیح را تا پای مرگ انکار نکنند.
البته باید گفت که در حالیکه شهید شدن خیلی قابل توجه است، اما الزاما دلیل محکمی نیست. یعنی شهادت بیش از اینکه ایمانی را تایید کند آن ایماندار و صداقت او را تایید می کند (با نشان دادن یکرنگی و صداقت عملی). آنچه شهیدان مسیحی اولیه را مهم می کند این است که آنها خوب می دانستند که اعتراف و ایمانشان حقیقت داشت یا نه. آنها یا عیسی مسیح زنده و سالم را بعد از مرگش دیده بودند و یا نه. این خارق العاده است. اگر این مطلب دروغ می بود، چرا باید با موقعیتی که داشتند بر آن اصرار می ورزیدند؟ در حالیکه می دانستند که چسبیدن به دروغی بدون منفعت باعث آزار، شکنجه، زندانی شدن، و مرگ آنها می شود، پس چرا باید به آن ادامه می دادند؟
در حالیکه در سپتامبر 2001 هواپیما دزدانِ خود انتحار قطعا آنچه به آن اعتراف می کردند باور داشتند (بر طبق مدارک موجود حاضر بودند جانشان را برای آن بدهند)، اما نمی توانستند حقیقت را بدانند و در واقع حقیقت را نمی دانستند. آنها ایمانشان را بر روی تشریفاتی گذاشته بودند که در طی نسلها به آنها رسیده بود. بر عکس، شهیدان مسیحی اولیه اولین نسل بودند. آنها یا آنچه ادعا می کردند دیده بودند و یا نه.
در میان اعترافات شاهدین عینی قابل توجه ترین آنها مربوط به شاگردان مسیح است. آنها در مجموع و مرتبا دچار تغییرات غیر قابل انکاری می شدند که ناشی از دیدن عیسی مسیح قیام کرده بود. بلافاصله بعد از مصلوب شدن مسیح شاگردان از ترسشان مخفی شدند. بعد از قیام همان اشخاص به خیابانها رفتند و علی رغم ازدیاد فشارها با شجاعت قیام مسیح را اعلام کردند. چه چیزی باعث چنین تغییر زیاد و ناگهانی آنها شد؟ قطعا موضوع نفع مالی نبود. شاگردان هر چه داشتند، منجمله جانشان را دادند تا مسیح قیام شده را موعظه کنند.
دومین مدرک قیام مسیح
دومین مدرک قیام مسیح درمورد عوض شدن فکر چند نفر است که به واقعیت این مسئله مشکوک بودند. بارزترین آنها پولس رسول و یعقوب بودند. پولس رسول به اعتراف خودش شخصی بود که کلیسای اولیه را آزار و اذیت می کرد. بعد از اینکه قیام مسیح را دید، بلافاصلة زیر تغییر عظیم و سریعی رفت. یعنی از یک شکنجه گر ظالم به کلیسا به یک دفاع کننده از آن تبدیل شد. مثل خیلی از مسیحیان اولیه پولس برای تعهد محکمش به قیام مسیح دچار فقر، شکنجه، ضرب و جرح، زندانی شدن، و اعدام شد.
یعقوب شکاک بود، اما مثل پولس تلخی نداشت و دشمن نبود. روبرو شدن با مسیح قیام کرده او را تبدیل به یک ایماندار و یک رهبر کلیسا در اورشلیم کرد. ما هنوز هم، به اعتقاد اکثر معلمین کلام، یکی از نامه های او را که به کلیسای اولیه نوشته بود داریم. مثل پولس رسول، یعقوب هم حاضر شد شکنجه ببیند و برای اعترافش کشته شود. این حقیقت صداقت ایمان او را نشان می دهد (کتاب اعمال رسولان و جوزفوس آنتیکوتوس از یهودیان بیست، 9، 1 را بخوانید).
سومین و چهارمین مدرک قیام مسیح
سومین و چهارمین مدرک در رابطه با قبر خالیست و این حقیقت که ایمان به قیام در اورشلیم ریشه گرفت. عیسی در ملا عام اعدام شد و دفن گردید. این غیر ممکن بنظر می آید که ایمان به قیام او در اورشلیم ریشه بگیرد اگر بدن او هنوز در قبر می بود یعنی جائیکه سنهدرین یهود می توانستند به راحتی به قبر رفته جسد را به ملا عام آورده و این دروغ را آشکار کنند. در عوض، سنهدرین شاگردان را متهم به دزدیدن بدن کردند تا این ناپدید شدن بدن و قبر خالی را توجیه کنند. ما چطور این حقیقت را که قبر خالی بود توجیه می کنیم؟ در اینجا سه توضیح شایع را برایتان ذکر می کنیم:
اول، شاگردان بدن را دزدیدند. اگر این درست بود، آنها می دانستند که قیام یک دروغ و کلک است. پس هیچوقت حاضر نمی شدند بخاطر آن زجر کشیده بمیرند. ( به اولین مدرک در مورد صداقت اعترافات شاهدان عینی رجوع کنید.) همة شاهدانی که اعتراف کردند باید می دانستند که واقعا مسیح را ندیدند پس این دروغ می بود. با اینهمه مخالفتهایی که بر علیه آنها بود باید حداقل یکی از آنها به این دروغ اعتراف می کرد تا نه فقط به سختیهای خودش، بلکه به زجرهای دوستان و خانواده اش خاتمه دهد. اولین نسل مسیحیان واقعا بسختی مورد اذیت و آزار و شکنجه قرار گرفتند، بخصوص بعد از آتش سوزی بزرگ در رُم در سال 64 میلادی (آتشی که نِرون دستور به آن داد تا قصرش را وسیعتر کند، اما مسیحیان در رُم را متهم کرد تا خودش تبرئه شود. کورنیلیوس تاکیتوس تاریخ نویس رومی در سالنامه اش دربارة امپراطوری رُم (که یک نسل بعد از آتش سوزی چاپ شد) گفت:
"نِرون تقصیر و بدترین شکنجه ها را به اتهام کفر گویی بر دوش گروهی از مردم گذاشت که مردم به آنها مسیحی می گفتند. مسیح، که از اسم او پیروانش به این نام خوانده می شدند، بدترین محکومیت و عذاب را در زمان حکومت طیبریوس و بدست یکی از مقامات ما، پنطیوس پیلاطس متحمل شد و باعث شد که یکی از بدترین خرافات ایجاد شود نتنها در یهودیه، اولین منشا بدی، بلکه در رُم هم، جائیکه هر چیز ننگ آوری اول در آنجا معروف می شود. بر این اساس، اول یک بازداشت انجام شد که همه خود را بیگناه اعلام کردند و بعد بر اساس اطلاعاتی که آنها دادند، عدة زیادی محکوم شدند، نه بجرم آتش سوزی شهر، بلکه بخاطر تنفر از نژاد انسان، هر نوع تمسخری بر مرگ آنها اضافه کردند. آنها را با پوست حیوانات پوشانیدند و آنها را جلوی سگها انداختند که پاره پاره شوند و بمیرند و یا بر صلیب مصلوبشان کردند و یا آنها را آتش زده بعنوان مشعل تمام شب سوزانیدند و تا صبح مردند." (سالنامه 15، 44)
نرون باغش را با مسیحیانی که زنده به آتش کشیده بود روشن کرد. قطعا زیر چنین دردی لااقل یکنفر باید اعتراف به حقیقت می کرد. حقیقت این است که بهر حال ما نوشته ای از مسیحیان اولیه نداریم که ایمانشان را انکار کرده باشند تا به شکنجه شدنشان خاتمه دهند. در عوض ما تعداد زیادی مدرک داریم که بعد از اینکه عیسی مسیح قیام کرده ظاهر شد و صدها نفر شاهد عینی او بودند، آنها حاضر شدند بخاطر او تا حد مرگ شکنجه ببینند.
اگر شاگردان بدن مسیح را ندزدیدند، ما چطور می توانیم قبر خالی را توجیه کنیم؟ بعضی می گویند مسیح خودش را به مردن زده بود و بعد از قبر فرار کرد. این پوچی محض است. بر طبق شهادت شاهدان عینی، مسیح کتک خورد، شکنجه شد، پاره شد و سوراخ شد. او از صدمات داخلی، خونریزی شدید و سختی تنفس زجر می کشید و یک نیزه در قلبش فرو رفته بود. دلیل خوبی برای این باور وجود ندارد که مسیح (و یا هر انسان دیگری) می توانست در چنین وضعی خود را به مرگ بزند و سه شبانه روز بدون درمان و یا آب و غذا در قبر بنشیند، در سنگی و عظیم قبر را که مهر شده بود بگشاید و بدون هیچ رد پایی فرار کند (حتی اثری از خون پشت سرش بجا نگذارد)، صدها نفر شاهد عینی را متقاعد کند که در سلامت کامل از مرگ قیام کرده است و بعد بدون هیچ اثری ناپدید شود. چنین داستانی احمقانه است.
پنجمین مدرک قیام مسیح
بالاخره، پنجمین مدرک درمورد مختص بودن شهادات شاهدان عینی است. در تمام نوشته هایی که دربارة قیام مسیح است، زنان را بعنوان اولین شاهدان عینی معرفی کردند. این بسیار نامعمول بنظر می آید چون در آن زمان هم در فرهنگ یهود و هم در فرهنگ رومیان، زنان خیلی پایین بحساب می آمدند. به این دلیل شهادت آنها می توانست نادیده گرفته شود. با این حساب خیلی بعید بنظر می آید که کسیکه دروغی را در قرن اول میلادی در یهودیه جعل می کند زنان را بعنوان شاهدان اول انتخاب کند. از همة مردانی که شاگرد مسیح بودند و ادعا کردند مسیح قیام کرده است، اگر همة آنها دروغ می گفتند و قیام یک کلاهبرداری بود چرا باید شاهدانی را انتخاب می کردند که شهادت آنها از نظر فرهنگی مورد اعتماد نبود؟
دکتر ویلیام لِین کِرِگ توضیح می دهد، "وقتی شما درک کنید که نقش زنها در قرن اول جامعة یهود چه بود، آنوقت می پرسید واقعا این داستان قبر خالی که اول زنها آن را کشف کرده بودند چه چیز خارق العاده ای می توانست باشد. زنهای قرن اول در فلسطین در طبقة پایین جامعه بودند. یک مَثَل قدیمی رهبران یهودیست که می گوید، بهتر است شریعت سوزانیده شود تا اینکه به دست زن بیفتد و یا مبارک است آنکه فرزندانش پسر باشند و لعنت بر آنست که فرزندانش دختر باشند. شهادت زنان آنقدر بی ارزش بود که حتی نمی توانستند در مراجع قانونی یهود بعنوان شاهد قانونی استفاده شوند. در نور این اطلاعات، بسیار قابل توجه است که شاهد اصلی قبر خالی این زنان بودند....هر افسانه ای که بعدها می بود باید مردها را بعنوان کاشفان قبر خالی معرفی می کرد – مثلا پطرس یا یوحنا را. این حقیقت که زنان اولین شاهدان قبر خالی هستند قابل تعمق است که این داستان حقیقیست –خوشتان بیاید یا نه – آنها کاشفان قبر خالی بودند! این نشان می دهد که نویسندگان اناجیل با وفاداری آنچه اتفاق افتاد نوشتند، حتی اگر خجالت آور میبود. این موضوع تاریخی بودن داستان را و نه افسانه ای بودن آنرا تایید می کند." (از قول دکتر ویلیام لِین کِرِگ، بوسیلة لی استروبِل، محاکمة عیسی،رِپیدز بزرگ: زوندِروَن، 1998 صفحة 293)
خلاصه
مدارک: صداقت ملموس شاهدان عینی (و نمونه های شاگردان قاطع و با نفوذ و بدون تغییر)، تغییر قابل عیان افراد مخالف و شکاک که به شهیدان راه مسیح مبدل شدند، حقیقت خالی بودن قبر، اعتراف دشمن به خالی بودن قبر، این حقیقت که همة اینها در اورشلیم اتفاق افتاد یعنی جایی که ایمان به قیام شروع شد و بسط پیدا کرد، شهادت زنان، اهمیت چنین شهادتی در مقطع تاریخی، همة این مدارک قویا تاریخی بودن قیام را تایید می کنند. ما شما خوانندگان عزیز را تشویق می کنیم که به این مدارک فکر کنید. آنها به شما چه چیزی می گویند؟ ما خودمان اینکار را انجام دادیم و با سِر لیونِل موافقیم که می گوید:
"مدارک قیام عیسی مسیح از مردگان آنقدر زیاد است که قبول آن را اثبات شده می پذیریم بدون اینکه هیچ جای شکی باقی مانده باشد."
چرا ما باید به قیام مسیح ایمان بیاوریم؟
سوال: اتحاد هیپوستاتیک یعنی چه؟ عیسی چطور می توانست در یک زمان هم خدا و هم انسان باشد؟
جواب: اتحاد هیپوستاتیک لغتیست که استفاده می شود تا توضیح دهد که چطور خدای پسر، عیسی مسیح، طبیعت انسان گرفت، و هنوز خدای کامل باقی ماند. عیسی همیشه خدا بود (یوحنا 8: 58، 10: 30)، اما وقتی جسم پوشید انسان شد (یوحنا 1: 14). اضافه شدن طبیعت انسان به طبیعت خدا عیساست، یعنی خدا – انسان. این یعنی اتحاد هیپوستاتیک، عیسی مسیح، یک شخص، خدای کامل و انسان کامل.
طبیعت دو گانة عیسی، انسان و خدا، جدایی ناپذیرند. عیسی همیشه خدا - انسان خواهد بود، خدای کامل و انسان کامل، دو طبیعت مشخص در یک شخص. انسانیت عیسی و الهیت او در هم آمیخته نشدند بلکه متحد شدند بدون اینکه هر یک خصوصیت خود را از دست بدهند. عیسی گاهی محدودیت های انسانی را از خود نشان می داد (یوحنا 4: 6، 19: 28) و مواقع دیگر قدرت خداییش را نشان می داد (یوحنا 11: 43، متی 14: 18-21). در هر دو مورد، عیسی یک شحص بود که عمل می کرد. عیسی دو طبیعت داشت اما در یک شخص.
این اصل اتحاد هیپوستاتیک سعیست برای توضیح اینکه عیسی می توانست در یک زمان هم خدا و هم انسان کامل باشد. در نهایت، اگر چه این یک اصل است، اما ما از درک کامل آن قاصریم. برای ما غیر ممکن است که کاملا بفهمیم خدا چطور عمل می کند. ما، بعنوان انسان که فکر محدود داریم، نباید انتظار داشته باشیم که خدا ی نامحدود را بطور کامل درک کنیم. عیسی پسر خداست یعنی بوسیلة روح القدس به این جهان آمد. عیسی همیشه بوده است (یوحنا 8: 58، 10: 30). وقتی عیسی در شکم مریم قرار گرفت، جسم انسان بخود گرفت و بغیر از خدا بودنش انسان هم شد (یوحنا 1: 1، 14).
عیسی هم خدا و هم انسان است. عیسی همیشه خدا بوده، اما انسان نشد تا وقتیکه در شکم مریم قرار گرفت. عیسی انسان شد تا در سختیهای ما همشکل ما شود (عبرانیان 2: 17) و مهمتر اینکه بتواند بر روی صلیب بمیرد تا جریمة گناهان ما را بپردازد (فیلیپیان 2: 5-11). بطور خلاصه، اتحاد هیپوستاتیک به ما یاد می دهد که عیسی هم انسان کامل و هم خدای کامل است، که این دو طبیعت با هم ادغام نشدند بلکه در یک شخص برای همیشه اتحاد پیدا کردند.
اتحاد هیپوستاتیک یعنی چه؟ عیسی چطور می توانست در یک زمان هم خدا و هم انسان باشد؟